گنجور

 
امامی هروی

تازه و خرمست چون رخ یار

صحن گیتی ز رنگ و بوی بهار

دشت را از زمردست بساط

کوه را پر زبرجدست کنار

گشت گوئی ز بیح مینا رنگ

هست گوئی ز شاخ مرجان بار

آب و خاک چمن کز او خجلند

آب حیوان و در دریا بار

کان یاقوت، آفتاب فروغ

گهر بحر ناپدید کنار

تا ز عکس سمن در آب روان

تافتند انجم و فلک سیار

چتر بیجاده منبع لؤلؤست

تخت پیروزه معدن دینار

شاخ گوهر فشان چو بر سر کشت

گوهر شاهوار کرد نثار

کرده بر جویبار کبک و تذرو

همچو نسرین بر مجره گذار

جنبش باد و ساحت چمنست

طره چین غیرت فرخار

برگ نسرین و شاخ شمشادند

رخ زیبا و طره دلدار

سرود در حالتست از آنکه نواخت

صوت موسیچه ساز موسیقار

زین سپس عقل را کند سرمست

بعد از این مست را کند هشیار

لحن قمری و بلبل از بستان

صوت دراج و تیهو از کهسار

نال را، راست اعتدال چو بست

فارغ البال بر میان زنار

لاله و سوسن اندرین سخنند

ده دل و صد زبان چو توش و هزار

سرخ بید ار تشبهی می کرد

ببد اندیش خواجه بی هنجار

چون رگش برکشید چرخ از پوست

در پی اش خون فسرده شد ناچار

دی ز دست چنار، فاخته ای

بلبلی را که بود همدم خار

گفت: در بزم لعبتان چمن

که سمن ساعدند و لاله عذار

ساغر غنچه نارسیده هنوز

چشم نرگس چراست مست خمار

گوش بلبل چو نام غنچه شنید

کرد در آن میانه ناله ی زار

گفت دست چنار بالا بود

در چمن تا بد است در همه کار

لیک ازینسان که بید تیغ کشید

باد باشد کنون بدست چنار

گرچه بی روی دلبر از دل و جان

گشته ام سیر و بوده ام بیزار

بر سریر چمن چو؛ سایه فکند

گهر تاج غنچه دیگر بار

زین سپس دست ما و دامن دوست

پس ازین گوش ما و حلقه یار

باد گوهر فشان و عنبر سای

که چمنراست کاروان سالار

باز بیاع درّ و گوهر و مشک

در هوا می کند قطار، قطار

گوئی از نوک کلک صدر جهان

اثری یافتند باد و بهار

کاستین صبا و دست سحاب

عنبر افشان شدست و گوهر بار

معنی احتشام جنبش چرخ

صورت اهتمام ایزد بار

صاحب اعظم، آصف ایام

داور ملک و داد بخش دیار

صدر دنیا جمال دین، یحیی

سبب دور گنبد داور

آن سپهر سخا و عالم فضل

آن زمین ثبات و کوه وقار

آن در جاهش آسمان تعظیم

و آن در جودش آفتاب عیار

هست در صدر ملک مسند حکم

ز اختیار مسببین مختار

درگهش مأمن اولوالالباب

حضرتش کعبه اوالوالابصار

ای فلک را بحکمت استحکام

وی جهانرا بعدلت استظهار

حکم تو عقل و عقل را، قانون

عدل تو دین و ملک را معمار

آسمانیست، آسمان ترکیب

آسمانیست و آفتاب شعار

صورت از رفعت و درت ز احسان

لفظت از حکمت و دلت ز انوار

یا یسار و یمین و معدن و بحر

دهر نشناخته یمین و یسار

به یسار تو کرده یاد یمین

به یمین تو کسب کرده یسار

الحق آب دوات عالی تست

که ز آب حیاتش آید عار

انتظام قواعد احکام

امتزاج نتایج افکار

چمن منصب وزارت را

شبنمی زو و عالمی ازهار

شجر جویبار دولت را

زو نسیمی و یک جهان انوار

گنج گوهر شود ز فضله ی او

سطح اوراق و گردش طومار

آب کوثر بریزد از اثرش

سیر آن ابر آسمان کردار

در نهان خانه ی ازل دل تست

مخزن زار و وحی بی اغیار

گرچه ارواح در مدارج قدس

دائماً صائمند در اخبار

روح قدسی بترک لفظ تو کرد

همچو عبسی بترک روح اقطار

ابر دستت چو گوهر افشاند

سیر آن دین پناه و دنیا دار

خرد پیر نفس ناطقه را

گوید ای موجب مسیر و مدار

 
sunny dark_mode