گنجور

 
ابن یمین

چه باشد ای نفس خرم نسیم شمال

که بگذری سوی آن اختر سپهر جلال

خدیو کشور دانش نظام ملت و دین

که هست در همه فن همچو یک فنان بکمال

بجز لطایف انفاس روحپرور تو

نشان نداد کس اندر زمانه سحر حلال

زبان بنطق چو بگشاید از سلامت لفظ

گمان بری که ز کوثر روان شدست زلال

نظر بطلعت میمون او چو بگشائی

چنانکه شرط ادب باشد ای نسیم شمال

بگوی قصه هجران ولی چنان بمگوی

که طبع نازک او را فزاید از تو ملال

چه حاجتست بتطویل شرح هجرانرا

بس است یک سخن مختصر بحسب الحال

سلام من برسان پس بصورت تضمین

بگوی کابن یمین گفت کای ستوده خصال

جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال

شب فراق نخفتیم تا سحر ز خیال

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

کسان که تلخی زهر طلب نمی‌دانند

ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال

تو را که می‌شنوی طاقت شنیدن نیست

مرا که می‌طلبم خود چگونه باشد حال؟

شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی

[...]

کسایی

به سیصد و چهل و یک رسید نوبتِ سال

چهارشنبه و سه روز باقی از شوّال

بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم

سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال

ستوروار بدین‌سان گذاشتم همه عمر

[...]

عنصری

اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال

مرا ببین که ببینی کمال را بکمال

من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند

هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال

همه کس از قبل نیستی فغان دارند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

همیشه گفتمی اندر جهان به حسن و جمال

چو یار من نبود وین حدیث بود محال

من آنچه دعوی کردم محال بود و نبود

از آنکه چشم من او را ندیده بود همال

ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت

[...]

ازرقی هروی

ز نور قبۀ زرین آینه تمثال

زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال

فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن

بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال

درر چو لاله شود لعل در دهان صدف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه