گنجور

 
ابن یمین

بتجرید در شهر من شهره ام

چه گفتم خود از من بود شهره شهر

چو عیسی نخواهم زن ار فی المثل

بخواهد ز من نیم خرمهره مهر

گرم زهره بوسی بمنت دهد

مرا آید آن از لب زهره زهر

نجویم بکس التجا جز بحق

ورم خون بریزد بصد دهره دهر

پدر که جان عزیزش بلب رسید چه گفت

یکی نصیحت من گوش کن تو جان پدر

اگر چه دوست عزیزست راز خود مگشای

که دوست نیز بگوید بدوستان دگر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
دقیقی

که را رودکی گفته باشد مدیح

امام فنون سخن بود ور

دقیقی مدیح آورد نزد او

چو خرما بود برده سوی هَجَر

عنصری

پدید آرد آن سرو بیجاده بر

همی گرد عنبر به بیجاده بر

ز روی و ز بالا و زلف و لبش

خجل شد گل و سرو و مشک و شکر

بت و ماه را نام خوبی مده

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه