گنجور

 
ابن یمین

زهی بوقت سخن لعلت از در افشانی

شکسته رونق بازار گوهر کانی

حدیث طره مشکینت قصه ایست دراز

بکنه آن نرسد خاطر از پریشانی

توئی که مینهد آبحیات از دل پاک

به پیش لعل تو بر خاک تیره پیشانی

دلم وصال تو میجست عقل میگفتش

بخیره کشتی بر خشگ تا بکی رانی

شکایتی ز تو گر هست با تو گویم و بس

که گر ز تست مرا درد هم تو درمانی

بجز موافق طبع تو یکنفس نزنم

گرم بر آتش سوزان چو عود بنشانی

بیا که ابن یمینت بدیده جا سازد

که جویبار سزد جای سرو بستانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب

چه آب جویم از جوی خشک یونانی؟

برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم؟

که: حیف باشد روح القدس به سگبانی

به حسن صوت چو بلبل مقید نظمم

[...]

قطران تبریزی

مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب

چه آب جویم از جوی خشک یونانی

برای پرورش جسم و جان چه رنجه کنم

که حیف باشد روح القدس بسگبانی

بحسن صوت چو بلبل مقید نظمم

[...]

امیر معزی

مخوان فسانهٔ افراسیابِ تورانی

مگوی قصهٔ اسفندیارِ ایرانی

سخن ز خسرو و سلطانِ هفت کشور گوی

که خَتْم گشت بدو خسروی و سلطانی

معزِّ دینِ خدای و خدایگانِ جهان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
وطواط

در آمد از غم تو ، ای بخوبی ارزانی

بکار من چو سر زلف تو پریشانی

کنم بطبع فدای تو دیده و دل و جان

که تو عزیزتر از دیده و دل و جانی

بنفشه زلفی و گل خدی و چه می گویم؟

[...]

قوامی رازی

به هرزه بر سر دنیا مشو به نادانی

که چون توئی بچنین کار نیست ارزانی

چو عمر ضایع کردی بر آن پشیمان باش

اگرچه سود ندارد کنون پشیمانی

غم جهانی بر جان خویشتن چه نهی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه