گنجور

 
ابن یمین

دی بر در دلدار نشستیم زمانی

گفتیم بگوئید که اینجاست فلانی

آنعاشق سرگشته که جز زلف تو کس را

ز آشفتگی حال دلش نیست نشانی

چون نام من شیفته بشنید نگارم

کاندر تن خوبی بجز او نیست روانی

برخاست روانی ز سر ناز و کرشمه

میرفت خرامان چو یکی سرو روانی

آمد برضا جوئی عشاق و چو دیدم

دیدیم بتی قوت دل قوت جانی

چون دیده موری و چو یک تاره موئی

آورد ببازار دهانی و میانی

هر چند سخن گفتن شیرینش یقین است

لیک از دهنش میشودم دل بگمانی

سازد سپر ماه زره هر که بیابد

از غمزه ابروی خوشش تیر و کمانی

گردون چو وی و ابن یمین پیش نیارد

دیگر بجهان وعده دهی عشوه ستانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

گویم ز دل خویش دهانت کنم ای دوست

گوید نتوان کرد ز یک نقطه دهانی

گویم ز تن خویش میانت کنم ای ماه

گوید نتوان ساخت ز یک موی میانی

فرخی سیستانی

ای دوست به صدگونه بگردی به زمانی

گه خوش سخنی گیری و گه تلخ زبانی

چون ناز کنی ناز ترا نیست قیاسی

چون خشم کنی خشم ترا نیست کرانی

مانند میان تو و همچون دهن تو

[...]

قطران تبریزی

روزی که تو آن زلف پر از مشک فشانی

ما را ندهد هیچ کس از مشگ نشانی

زلف تو شکنج است و تو بازش چه شکنجی

جعد تو فشانده است تو بازش چه فشانی

گاه این زبر سیم کند غالیه سائی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

در کف دو زبانیست مرا بسته دهانی

گوید چو فصیحان صفت بیت زمانی

آن کودک عمری که بود کوژ چو پیری

و آواز برآورده چو آواز جوانی

ترکیب بدیعش ز جماد و حیوانست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

ای ترک زبهر تو دلی دارم و جانی

ور هر دو بخواهی به‌ تو بخشم به زمانی

با چون تو بتی زشت بود گر چو منی را

تیمار دلی باشد و اندیشهٔ جانی

از کوچکی ای بت که دهان داری گفتم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه