چو بلبل از سر مستی گذشتم سوی گلزاری
نمود از هجر رخسارت بچشمم هر گلی خاری
دلم میگفت با چشمت که خوردی خونم از مستی
ولی لعل ترا دیدم ز خون دل نشان داری
بدل گفتم که خون ما ز لعلش خواه اگر خواهی
مخواه از چشم مخمورش چه میخواهی ز بیماری
چگویم از تطاولهای زلف ترکتاز تو
چه گوید کس ز هندوی پریشان کار طراری
دلم را در فساد افکند چشمت وین چنین باید
صلاح آخر کجا آید ز جلاد سیهکاری
گروهی را اگر رغبت به تسبیح است و سجاده
گرفت ابن یمین باری ز زلفین تو زناری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و زیبایی میگوید. او به مانند بلبل به سوی گلزاری میرود و با دیدن محبوبش، احساس درد و شوق را در دلش حس میکند. شاعر به تجربهاش از عشق و دلتنگی اشاره میکند و میگوید که چشمان محبوبش او را به عذاب میاندازند. او همچنین به زلف محبوب و تاثیری که بر او دارد اشاره میکند و میگوید که این عشق میتواند او را به صلاح یا فساد بکشاند. در نهایت، شاعر با استفاده از تصویرهای زیبا و استعارههای لطیف، احساسات عمیق خود را در مورد عشق و زیبایی بیان میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که از شادی و شگفتی به گلزار رفتم، به خاطر دوری از چهرهات، هر گلی که دیدم برایم به مانند خار بود.
هوش مصنوعی: دل من به من میگفت که با چشم تو، درد و تلخی من را به خاطر مستیات حس کردهای، اما من رنگ لبت را دیدم که نشان از عواطف عمیق و اندوه دل من دارد.
هوش مصنوعی: میگوید که اگر خواستهای از ما، به خاطر لب سرخ اوست. اما اگر نمیخواهی، چرا از چشمان غمدار او چیزی دیگری میطلبی که به فکر بیماری و درد او باشی؟
هوش مصنوعی: چگونه از جذابیتهای موهای تو سخن بگویم، که کسی از دردسرهایی که یک هندوی پریشان و بیقرار از این زیبایی میکشد، خبر ندارد؟
هوش مصنوعی: چشمان تو دل مرا به خرابکاری و فساد کشاندند و حالا نمیدانم که چگونه میتوانم از این وضعیت نجات پیدا کنم در حالی که دردسرهایی که تو ایجاد کردی کم از یک جلاد نیست.
هوش مصنوعی: برخی از افراد اگر به ذکر و عبادت علاقمندند و سجاده نماز میافکنند، این شاعر فقط از زلفهای تو کمربند میسازد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
امیرا! تو به هر خوبی و نیکویی سزاواری
ازیرا خوب کرداری چنان چون خوب دیداری
توان گفتن ترا کاندر جهان فردی و بی یاری
به دانایی و بینایی و بیداری و هشیاری
حدیث ملک و کار عالم و شغل جهانداری
[...]
ز بوی باد آزاری ز نقش ابر نیسانی
نه پندارم که با بستان بهشت عدن یاد آری
شده کافور مینائی براغ از صنع یزدانی
شده دینار مرجانی بباغ از فعل داداری
گل و شمشاد دیداری ترنج و نار پنهانی
[...]
زهی کلک تو اندر چشم دولت کحل بیداری
به عونش کرده مدتها جهانداران جهانداری
مجیر دولت و دنیا و اندر دیدهٔ دولت
ز رای تست بینایی ز بخت تست بیداری
جهان مهر و کینت وجه ساز نعمت و محنت
[...]
جهان از برف پر کافور قیصوریست پنداری
بیاور باده روشن که شد روی هوا تاری
نه به زین موسمی باشد ز بهر عیش و میخواری
نه سلطان ارسلان دارد نظیری در جهانداری
تو را تا سر بود برجا کجا داری کله داری
که شمع از بی سری یابد کلاه از نور جباری
سر یک موی سر مفراز و سر در باز و سر بر نه
اگر پیش سر اندازان سزای تن، سری داری
چو بار آمد سر یحیی سرش بر تیرگی ماند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.