با ما غم هجران تو ای دوست نه آن کرد
کان قصه توانیم بصد سال بیان کرد
از خانه دل رخت صبوری بدر انداخت
چه جای صبوری که از اینخانه روان کرد
با باغ و بهار طربم آتش شوقت
آن کرد که با برگ رزان باد خزان کرد
پیدا شد ازین اشک روان خلق جهانرا
رازیکه دل غمزده در پرده نهان کرد
دریاب مرا بار دگر زنده کزین پس
هجران تو ای سرو روان قصد روان کرد
چوگان قضا باز چو گوی ابن یمین را
سرگشته و برگشته در آفاق دوان کرد
با ما سرگردون جفا پیشه چو خوش نیست
با خصم و بوی غیر مدارا چه توان کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: غزل به بیان غم و اندوه ناشی از جدایی و دوری از دوست میپردازد. شاعر احساس دلتنگی عمیق و بیصبری خود را نسبت به هجران دوست توصیف میکند و این غم را فراتر از واژهها میداند. او میگوید که صبوری دیگر جایی ندارد و عشقش به دوست مانند بهار و باغی است که تحت تأثیر خزان قرار گرفته است. شاعر از درد و اشک خود که راز دلش را فاش کرده سخن میگوید و از طرفی از دوست درخواست میکند که او را فراموش نکند. در نهایت، شاعر به احساس سرگردانی و بیپناهی در برابر تقدیر و شرایط سخت زندگی اشاره میکند و از ناتوانی در کنار آمدن با خصم و مشکلات میگوید.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، غم دوری تو با ما قدری متفاوت است. آن شخص که توانسته است این قصه را به مدت صد سال بگوید، حالا دیگر به یاد نمیآید.
هوش مصنوعی: از دل، رخت صبوری را بیرون انداختند، چون دیگر جایی برای صبوری نیست که از این خانه (دل) خارج شده است.
هوش مصنوعی: با زیباییهای باغ و بهار شاد و خوشحالم، اما آتش عشق من آنقدر شدت دارد که حتی با وزش باد خزان هم نتوانسته خاموش شود.
هوش مصنوعی: از این اشک روان، رازی برای جهانیان آشکار شد که دل اندوهگین، آن را در پس پرده پنهان کرده بود.
هوش مصنوعی: من را دریاب، چون بار دیگر زندهام. از این پس جدایی تو، ای سرو خوشروح، به جانم سخت آسیب رسانده است.
هوش مصنوعی: قضا و سرنوشت مانند یک بازی چوگان است که گوینده، همچون گوی ابن یمین، در دنیای پر پیچ و خم و تغییرات مختلف به راه خود ادامه میدهد و در جستجوی هدفش در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: با ما که آزار و بدرفتاری میکند، اگر خوشایند نیست، با دشمن و کسانی که به ما بیاعتنایی میکنند، چه میتوان کرد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترکی که همی بر سمن از مشک نشان کرد
یک باره سمن برگ به شمشاد نهانکرد
تا ساده زَنَخ بود همه قصد به دل داشت
واکنون که خط آورد همه قصد بهجان کرد
چون زلف به خم بود مرا پشت به خم کرد
[...]
هر جور که بر عاشق بیسیم توان کرد
امروز بتم بر من سرگشته چنان کرد
از بس که ستم کرد به من بر چو مرا دید
شرم آمدش از روی من و روی نهان کرد
گفتم که چنان کن که دلم خون شود از غم
[...]
زلف تو مرا بند دل و غارت جان کرد
عشق تو مرا رانده به گرد دو جهان کرد
گویی که بلا با سر زلف تو قرین بود
گویی که قضا با غم عشق تو قران کرد
اندر طلب زلف تو عمری دل من رفت
[...]
در کوی خرابات مرا عشق کشان کرد
آن دلبر عیار مرا دید نشان کرد
من در پی آن دلبر عیار برفتم
او روی خود آن لحظه ز من باز نهان کرد
من در عجب افتادم از آن قطب یگانه
[...]
انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد
زیرا که نه روییست کز او صبر توان کرد
امروز یقین شد که تو محبوب خدایی
کز عالم جان این همه دل با تو روان کرد
مشتاق تو را کی بود آرام و صبوری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.