گنجور

 
 
 
قطران تبریزی

با من ز قضای بد برآشفت دیار

آرام دلم یکی و خصمان بسیار

درمانده تر از من اندر آفاق بیار

مظلوم ز روزگار و مهجور زیار

سنایی

از غایت بی‌تکلفی ما در هر کار

دیوانه و مستمان همی خواند یار

گفتیم تو خوش باش که ما ای دلدار

دیوانهٔ عاقلیم و مست هشیار

ابن یمین

چون چشم گشاد نرگس از خواب خمار

مستانه همیگفت که رو باده بیار

تا سینی سیمین مسدس بینی

بروی قدحی مدور از زر عیار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه