نگفتم دل مکن اینقدر غارت
که ترسم آخر افتی در مرارت
شه آگه گشته و داده است فرمان
به گیر و دار هر کس کرده غارت
دل ما راچرا ویرانه کردی
نمی بودت اگر عزم عمارت
لب لعل تو از بس هست شیرین
خیالش در مزاج آرد حرارت
همی بینم به روی دوشت افتد
چرا دارد چنین زلفت جسارت
بشارت می دهم خود جان ودل را
به قتلم گر بفرمایی اشارت
ندارد عشق و زاهد گشته عابد
چه حاصل از نماز بی طهارت
بهای بوسه ات دادم دل وجان
نکرده بهتر از این کس تجارت
بلند اقبال گردیدم هماندم
که از وصل تو دادنم بشارت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه هرگز ویس باشد دوستدارت
نه هرگز راستی جوید به کارت
نپرسی حال یار دلفکارت
که هجران چون کند با روزگارت
ته که روز و شوان در یاد مویی
هزارت عاشق با مو چه کارت
که ای کهبد به حق کردگارت
که ایمن کن مرا در زینهارت
چو دولت رفت بر تخت امارت
مه تاجش پذیرفت استدارت
وزیری جست فحل و شهم و مقبل
که باشد در همه کارش مهارت
بسازد کار عقبی از کفایت
[...]
زهی روز قیامت روز بارت
خلایق سر به سر در انتظارت
گنه کاران بر جان خورده زنهار
همه جان بر کف اندر زینهارت
کجا پیغمبری دانی که آن روز
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.