گنجور

 
بلند اقبال

دل گشته در برم خون از طبع زودرنجت

افتاده درشکنجم از زلف پر شکنجت

از خالت اوفتادم در ششدر غم و رنج

تا بر سرم چه آید از نقش چار وپنجت

روی تو گنج حسن است مویت سیاه ماری

کان مار پاسبان است دایم به روی گنجت

با خویش گفته بودم ندهم دگر به کس دل

چون ضبط دل توان کرد با عشوه ها و غنجت

موی بلند اقبال از غم سفید گردید

دور از خط چو زنگار وز نقطه سرنجت

 
sunny dark_mode