دوش طبع من ملال از بس ز هجر یار داشت
با دل من تاسحرگه گفتگو بسیار داشت
گفتم ای دل در کجائی هرزه گردی تا به کی
کی دلی غیر از تو هرگز صاحبش را خوار داشت
این بلند اقبال من سوزد که در دور زمان
غیر من هر کس دلی آسوده و غمخوار داشت
در بر من نیستی یک دم کجائی روز وشب
کی کسی در هزره گردی اینهمه اصرار داشت
دل بگفت ای بی خبر از خود ز سوز وشور عشق
هر که عاشق بود دل دایم به پیش یار داشت
من بر یار تو می باشم شب و روز ای عجب
کی کجا دل داشت در بر گر کسی دلدار داشت
گفتمش شب ها مه من درچه کاری بود گفت
داشت بر کف گاه ساغر گاه چنگ وتار داشت
گفتم اندر ساغرش بد خون دلها یا شراب
گفت گه بیرون به رندی گه می خلار داشت
گفتمش گهگاه و کم کم یا دمادم خورد می
گفت نی بر لب پیاپی ساغر سرشار داشت
گفتم ای دل راست گو چون بود رفتارش به تو
گفت می دیدم به من مهری برادر وار داشت
گفتمش چون بودخوی آن نگار خوبروی
گفت درامسال بدخوئی نه همچون پار داشت
گفتمش از مهر او طرفی که بستی چیست گفت
طرفم این کز وصل خویشم بی غم وآزار داشت
گفتم از می مست چون می شد چه می کرد او بگفت
خنجر اندر کف جدلها با درو دیوار داشت
گفتم از حسنش بگو گفتا که اندر چرخ حسن
بود تابان ماهی اما ز لف عنبربار داشت
گفتم از رویش بگو گفتا بیاض عارضش
نقطه شنگرف گون وخطی از زنگار داشت
گفتمش گواز جبینش گفت پیش آفتاب
گوئیا آئینه ای می داشت این آثار داشت
گفتم از نور رخش گو گفت بر کف گوئیا
سوره نور و کتاب مجمع الانوار داشت
گفتم از زلفش بگو شرحی بگفت از زلف او
من چگویم زلف او شرح وبیان بسیار داشت
گفتم از آن طره طرار برگوقصه ای
گفت طولانی است آن شرحی که درطومار داشت
گفتمش چون بود تار طره طرار او
گفت درهر تار چندین تبت وتاتار داشت
گفتم از باریکیش گو گفت می پنداشتی
کزریاضت همسری با خواجه عطار داشت
گفتم از تاریکیش گوگفت گویا نسبتی
با شب هجران یار و با دل کفار داشت
گفتم از بویش بگو گفتا گمانم می رسید
بارها ازمشک وعنبر بسته بر هر تار داشت
گفتم از عطرش بگوگفتا ز عطر بوی او
خویش را عنبر ز عطر بوی خود بیزار داشت
گفتمش گو از درازایش بگفتا یک دوشبر
کوتهی تخمین زدم از شام هجر یار داشت
گفتم ازشکلش بگوگفت از یمین واز یسار
آن بت فرخار می پنداشتی زنار داشت
گفتم از چینش بگوگفتا دو صد چین وختن
زیر هر چین و شکن آن طره طرار داشت
گفتم از زلفش حکایت گو به پیشم موبه مو
گفت پیچ وتاب زلفش مو به مو چون تار داشت
گفتم از حالش بگوگفتا پریشان حال بود
گوئی آن هم همچو ما عشقی بدان رخسار داشت
گفتمش ز آن سیمتن در آن پریشانی چه خواست
گفت گردن کج چو مسکین خواهش دینار داشت
گفتم از نوشین لب لعلش حکایت کن بگفت
نوشداروئی عجب در لعل شکربار داشت
گفتمش گو از دهانش گفت هیچ ازاو مگو
جوهر فردی که می گویند کی آثار داشت
گفتم از دندان او گوگفت از یاقوت سرخ
حقه ای دیدم دو رشته لؤلؤ شهوار داشت
گفتمش گواز زبان درفشان او بگفت
«بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت»
گفتم از سیمین زنخدانش به پیشم گو سخن
گفت چاهی از زنخدان آن بت عیار داشت
گفتم از آن چاه گوگفتا چوا فتادم در او
دل همی دیدم در آن جا ناله های زار داشت
گفتمش چون شد که بیرون آمدی ز آن چاه گفت
طره اش این ستگیری را به من اظهار داشت
گفتم از سرو قدش گوگفت قدش را به سرو
چون دهی نسبت چو قدش سرو کی رفتار داشت
گفتم از چشمش بگو گفت ار چه خود بیمار بود
چون طبیبان در برش دیدم همی بیمار داشت
گفتم از مژگان اوگوگفت آن ابرو نبود
ذوالفقاری بد که درکف حیدر کرار داشت
آن شهی کز باده عشقش هر آنکو مست شد
هم بلند اقبال گشت وهم دلی هشیار داشت
مه راو را در ازل هر کس که در دل جا نداد
دل پر ازحسرت ز بدبختی چوبو تیمار داشت
من چگویم مدح ووصف از این چنین شاهی که او
شبهه در پیش کسان باخالق جبار داشت
گر نصیر او راخدایش خواند چون خورد شد بصیر
احولی را دور از چشم اولوالابصار داشت
شبروی گه در فلک می کرد بر خیل ملک
رهروی گه در زمین با بوذر و عمار داشت
بود شبها پیرزنها را معین و توشه کش
روزها با شیرزنها جنگ وگیر و دار داشت
مرحبا مرحب کش آمد صد هزاران آفرین
دشمنی از امر حق با فرقه کفار داشت
دوستان را نه ز فتح آسوه دل می کرد وبس
دشمنان را هم ز رحم آسوده از زنهار داشت
عالمی گر می شدند از بهر رزمش متفق
نه ملالی خاطرش نه با کی از پیکار داشت
جن وانس ار می شدند اعدای او روز نبرد
کی کجا اندیشه از اعدای بد کردار داشت
هر چه اسرار الهی بود اندر روزگار
اطلاع از کم و کیف آن همه اسرار داشت
بی رضای پاک یزدان هیچ کاری را نکرد
کار یزدان بود در روی زمین گر کار داشت
دل بر این دنیا نبست واف بر این دنیا نمود
روی دل دایم به سوی داور دادار داشت
منکر ملعون او درحقش اقرار ار نکرد
بود از آنرو کو مرجح نار را بر عار داشت
منکرش را گوئیا پروا نبود از سوختن
سوختن را چون سمندر آرزوی نار داشت
او یدالله است وعین الله و وجه الله چرا
منکر او در حق او این همه انکار داشت
بود او صاف وثنای آن امام راستین
آن نواهائی که درمنقار موسیقار داشت
آفرین بر رتبه وجاه وجلال احمدی
کو گه رزم این چنین شاهی سپهسالار داشت
دید از آن سالار درمان گرتنی را درد بود
شد از او هر کار آسان گر کسی دشوار داشت
هر که مهر تو نشد او را عجین در آب و گل
کوکب اقبالش از روز ازل ادبار داشت
د رزمین دل به امید تو تخمی هر که کشت
چون بدیدم صد هزاران خرمن وانبار داشت
هم خدا خشنود از او شد هم پیمبر زو رضا
بر ولی اللهیت هر کس چو من اقرار داشت
رتبه و جاه تو راکس نیست دانا جز خدا
قدردانی از تو شاها احمد مختار داشت
چشم یارت باد روشن روز خصمت باد تار
روز را تا روشن و شب را خدا تا تار داشت
درمذاق مردمان قندمکرر خوشتر است
عیب نبود گر قوافی چند جا تکرار داشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این غزل درباره نوسانات عشق و حالاتی است که عاشق با آنها مواجه میشود. شاعر در گفتوگو با دل خود از درد فراق و یاد یار سخن میگوید. دل از سوز و شور عشق و رفتار یار میگوید و در تحسین زیباییها و ویژگیهای یار سخن به میان میآورد. با توصیفاتی از صورت، موی، و رفتار یار، حالاتی از عشق و شور و شوق را به تصویر میکشد. همچنین به صفات یار و اعجاز او اشاره میکند و در نهایت به اهمیت عشق و محبت در زندگی میپردازد. این شعر نشاندهنده غم و شادیهای عاشقانه و تلاش برای درک عواطف عمیق انسانی است.
هوش مصنوعی: شب گذشته، حال دلم به شدت غمگین بود و به خاطر دوری یارم احساس ناراحتی میکردم. با دل خود تا سپیده صبح صحبتهای زیادی داشتم.
هوش مصنوعی: به خودم گفتم، ای دل، کجایی که در بیهودگی میگردی؟ تا چه زمانی؟ آیا دل دیگری به جز تو را هرگز پایین آورده است؟
هوش مصنوعی: بخت بلند من بر این میسوزد که در این زمان، هر کس غیر از من دلی آرام و بیغم دارد.
هوش مصنوعی: در کنار من نیستی و لحظهای در کنارم نمیمانی. روز و شب در تلاش هستم که کسی مانند تو را در این هالهای از تنهایی پیدا کنم، به راستی چه کسی اینقدر اصرار میکند؟
هوش مصنوعی: دل به کسی میگوید: ای آن که از حال خود بیخبری، هیچ کس نمیتواند از شوق و حس عشق دور باشد، زیرا هر عاشق همیشه دلش را پیش محبوب خود دارد.
هوش مصنوعی: من همیشه و در هر لحظه با دوست تو هستم، چه جالب! اگر کسی معشوقی داشته باشد، آیا میتواند دل خود را در آغوش او بگذارد؟
هوش مصنوعی: به او گفتم که در شبها، محبوب من چه میکرد؟ گفت که گاهی ظرف شراب را در دست داشت و گاهی مشغول نواختن چنگ و تار بود.
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به توصیف حال و هوای خود میپردازد و میگوید که وقتی دربارهی شراب سخن میگوید، نه تنها به خاطر لذت آن، بلکه به خاطر تأثیر عمیق و احساسیاش بر دلها و روح انسانهاست. او به نوعی بازیگوشی و رندی اشاره میکند که با نوشیدنیای که در دست دارد، در حال تجربه کردن شادی و زندگی است. به طور کلی، این بیت بیانگر تضاد بین غم و شادی است که در لحظات خاصی از زندگی به وجود میآید.
هوش مصنوعی: به او گفتم گاهی و به آرامی بنوش، اما او به من پاسخ داد که نه، او پیوسته و مدام جام پر از شراب دارد.
هوش مصنوعی: به دل گفتم که راست بگو، رفتار او با تو چطور بود؟ دل پاسخ داد که میدیدم او نسبت به من محبت و محبتی برادرانه داشت.
هوش مصنوعی: به او گفتم که حال و شخصیت آن معشوق زیبا چگونه است. او در پاسخ گفت که امسال حالش خوب نیست و مانند سال گذشته نیست.
هوش مصنوعی: گفتم به او که چه چیزی باعث شده به عشقش روی بیاوری، او گفت: این چیزی که من دارم من را از غم و رنج حاصل از جدایی با او محافظت میکند.
هوش مصنوعی: گفتم وقتی مست میشود، چه کار میکند؟ او گفت که با خنجری در دستش در نبردها، دیوارها را هم میشکافد.
هوش مصنوعی: گفتم درباره زیبایی او صحبت کن. گفت: در آسمان، زیبایی مانند ماه درخشان است، اما زیبایی او به خاطر عطر خوشش به ویژه دلانگیزتر است.
هوش مصنوعی: گفتم که درباره زیباییاش بگو، او گفت: صورتش مانند کاغذ سفید است، اما آن را لکهدار و با خطوطی که شبیه زنگار هستند، زینت دادهاند.
هوش مصنوعی: به او گفتم که پیشانیاش مانند آفتاب است، او هم گفت گویی یک آئینه دارد که این نشانهها را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: گفتم که از زیبایی چهرهات بگو، پاسخ داد که گویی سوره نور و کتاب مجمعالانوار را در دست دارم.
هوش مصنوعی: گفتم درباره موهایش برایم بگو، او زیاد درباره آن صحبت کرد، من چه بگویم که حرفهای او درباره موهایش بسیار زیبا و پرمحتوا بود.
هوش مصنوعی: گفتم از آن موهای زیبا داستانی بگو، او گفت داستانی طولانی است و آنچه در نوشتهای دارد توضیحات زیادتری است.
هوش مصنوعی: از او پرسیدم که تار موهای پیچیدهاش چطور است و او پاسخ داد که در هر تار از آن، زیبا و بینظیر است و چندین ویژگی و جذابیت دارد.
هوش مصنوعی: گفتم از نازک طبعیاش بگو، او گفت آیا فکر میکردی که از سختیها و زحماتش، همپایهی عطار باشد؟
هوش مصنوعی: گفتم که این تاریکی به چه معناست، پاسخ داد که او به نظر میرسد که رابطهای با شب تنهایی و دوری از محبوب و همچنین با دلهای بیایمان دارد.
هوش مصنوعی: گفتم درباره بوی او صحبت کن، او پاسخ داد که گمان میکنم بارها از عطری مانند مشك و عنبر بر هر رشتهای از وجودش پیچیده شده است.
هوش مصنوعی: گفتم از عطرش برایم بگو، گفت از عطر او که بویی خوش دارد، خود را چون عنبر میداند و از بوی خود بیزار بود.
هوش مصنوعی: به او گفتم درباره بلندیاش صحبت کن، او پاسخ داد که در یک شب به اندازه دو روز و یک شب طول میکشد تا فراغت از دوری یار را اندازهگیری کنم.
هوش مصنوعی: گفتم دربارهی شکل او توضیح بده، گفت که از سمت راست و چپ آن بت زیبا، تو آن را مانند کسی میپنداشتی که نوار سینهاش را دارد.
هوش مصنوعی: گفتم دربارهٔ چینش موها بگو، که او گفت: زیر هر چین و شکاف، آن رشتهٔ زیبا و دلربا وجود دارد.
هوش مصنوعی: گفتم داستان زلف او را برایم بگو، او نیز به دقت و با جزییات از پیچ و تاب زلفش شرح داد. زلفش مانند تارهای بسیار ظریفی بود.
هوش مصنوعی: گفتم از احوال او بگو، گفت حالش پریشان بود. گویا او هم مثل ما به عشق آن چهره زیبا گرفتار شده بود.
هوش مصنوعی: به او گفتم که در این حالت ناراحت و آشفتهات چه چیزی را میخواهی. جواب داد که به خاطر نیازش، سرش را پایین میاندازد و مانند یک فقیر که به دنبال پول است، خواستهاش را مطرح میکند.
هوش مصنوعی: گفتم از زیبایی و شیرینی لبهای او بگو، او پاسخ داد که در لبهای او خاصیتی شگفتانگیز نهفته است.
هوش مصنوعی: به او گفتم از او چیزی نگو، اما او هیچ نگفت. جوهر فردی که میگویند چه آثاری داشته، ناشناخته است.
هوش مصنوعی: گفتم که دندان او مانند یاقوت سرخ است و درخشش خاصی دارد. او در پاسخ گفت که دو رشته مروارید زیبا در دندانهایش وجود دارد که به زیبایی او افزوده است.
هوش مصنوعی: به او گفتم که حرف بزن و صدایش را منتشر کن. او پاسخ داد: "بلبلی با یک گل زیبا در منقار دارد."
هوش مصنوعی: گفتم از زیبایی زنخدان او برایم بگو، که او با کلامش مرا به چاهی از زیبایی و فریبندگی آن معشوقه کشاند.
هوش مصنوعی: گفتم که چرا در آن چاه افتادهام، او گفت که وقتی به داخل آن رفتم، دل من صدای نالههای بیتابی را شنید.
هوش مصنوعی: به او گفتم چطور از آن چاه بیرون آمدی، او در جواب گفت: "موهایش به من نشان داد که مرا به سوی خود کشید."
هوش مصنوعی: گفتم قد او را به سرو تشبیه کنم، پاسخ داد که آیا میتوان قد او را با سرو مقایسه کرد؟ وقتی که رفتار و لطافت او را در نظر بگیریم، سرو چگونه میتواند با او برابر شود؟
هوش مصنوعی: گفتم درباره چشمش بگو، او در پاسخ گفت: هرچند خود بیمار بود، اما وقتی که طبیبان را در کنار او دیدم، متوجه شدم که او نیز بیمارانی دارد.
هوش مصنوعی: گفتم که آن مژههای او چقدر زیبا و دلانگیز است، اما او گفت که ابروهای او به اندازهی ذوالفقار، شمشیر معروف حیدر (علیرضا) قوی و رسا نیست.
هوش مصنوعی: آن معشوقی که از عشق او هر کسی که مست شود، همواره به خوشبختی میرسد و هم دل هوشیاری دارد.
هوش مصنوعی: هر کسی که در آغاز، عشق و زیبایی را در دل خود نگنجاند، دلش پر از حسرت و غم خواهد بود و این غم مانند چوبی است که او را آزار میدهد.
هوش مصنوعی: چه بگویم از ستایش و توصیف این شاه، در حالی که او در برابر مردم با خالق مقتدر خود به تردید افتاد؟
هوش مصنوعی: اگر نصیر را خداوند بخواند، همچنان که با دیدن او، بصیر احولی را دور از دید صاحبان بصیرت قرار داد.
هوش مصنوعی: در آسمان ستارهای درخشنده وجود داشت که گاهی بر سرزمینی با شخصیتهای برجستهای چون بوذر و عمار میگشت و همسفر آنها میشد.
هوش مصنوعی: در شبها، زنان کهن سال به کمک هم میآمدند و در روزها، زنانی شجاع به مبارزه و چالش میپرداختند.
هوش مصنوعی: خوش آمدی! صدها هزار آفرین به تو میگویم، چون دشمنی با حق و حقایق، گروه کافران را به چالش کشید.
هوش مصنوعی: دوستان به خاطر پیروزی خوشحال نمیشدند و تنها به فکر آسایش دل خود بودند، در حالی که نسبت به دشمنان هم به خاطر رحم و بزرگواری، از خطرات در امان بودند.
هوش مصنوعی: اگر دانشمندی برای جنگ آماده میشد و از دیگران در این زمینه کمک میگرفت، نه خود را نگران میدید و نه از کسی از نبرد خسته بود.
هوش مصنوعی: اگر جن و انسان در روز نبرد با او، دشمنان او میشدند، دیگر کجا میتوانستند به فکر دشمنان بدکردار باشند؟
هوش مصنوعی: در طول زمان، تمام رازهای الهی و جزئیات آنها برای فردی روشن بود و او از تمامی آنها آگاهی داشت.
هوش مصنوعی: بدون رضایت خالص خداوند، هیچ کاری انجام نمیشود. همه کارها در زمین به اراده اوست، اگر کاری وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: دل به این دنیا نداد و روی خود را به آن نشان نداد، اما همواره به سوی خداوند بخشنده توجه داشت.
هوش مصنوعی: کسی که منکر او است و قدمی در اعتراف به حقیقت او برنمیدارد، به همین دلیل انتخاب کرده که آتش را بر عذاب ننگ ترجیح دهد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که شخصی که انکار میکند، به آتش و سوختن اهمیتی نمیدهد و همچنان مانند سمندری که آرزوی آتش را دارد، به دنبال خواستههایش است.
هوش مصنوعی: او نمایانگر قدرت و صفات الهی است. چگونه ممکن است کسی این همه انکار و تردید در حق او داشته باشد؟
هوش مصنوعی: او به طرز صاف و زیبایی در مقابل آن امام راستین قرار دارد و نواهایی را که مانند آوای یک موسیقیدان است، در اختیار دارد.
هوش مصنوعی: به سلامتی و ستایش مقام و عظمت احمدی باد، زیرا او در زمانی که شاه و سرداری همچون او در میدان نبرد حضور داشت، شجاعت و افتخار را به نمایش گذاشت.
هوش مصنوعی: هر کسی که درد و رنجی دارد، با دیدن آن سالار درمان، همه کارهایش آسان میشود. اگر کسی هم با مشکلی سخت مواجه باشد، با دیدن او میتواند بر سختیها غلبه کند.
هوش مصنوعی: هر کسی که عشق تو را تجربه نکرد، در جهان مادی و ظاهری از دیگران متمایز است و شانس و خوشبختیاش از ابتدا، با بدشانسی همراه بوده است.
هوش مصنوعی: هر کسی در دل خود به امید تو نیکی و محبت کاشته است. وقتی که این را دیدم، خوشحالی و ثمرات بسیار زیادی را مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: خدا از او راضی شد و پیامبر نیز خوشنود از او بود. هر کس که مانند من به مقام ولایت اعتراف کند، به این درجات نائل میشود.
هوش مصنوعی: فقط خداست که میتواند ارزش و مقام تو را بشناسد و کسی غیر از او قادر به درک مقام تو نیست؛ حتی احمد مختار (پیامبر اسلام) هم به عظمت تو ارج نهاده است.
هوش مصنوعی: چشم دوستت روشن باشد و روز دشمنانت تاریک. خداوند روز را روشن و شب را تاریک قرار داده است.
هوش مصنوعی: از نظر مردم، شیرینی و خوشمزگی در تکرار قند است و این اشکالی ندارد اگر چندین بار قافیههای شعر تکرار شوند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بلبلی برگِ گُلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههایِ زار داشت
همین شعر » بیت ۳۴
گفتمش گواز زبان درفشان او بگفت
«بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت»
بلبلی برگِ گُلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههایِ زار داشت
گفتمش در عین وصل، این ناله و فریاد چیست؟
گفت ما را جلوهٔ معشوق در این کار داشت
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
[...]
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت
واندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشت
مرغ مدفونی گلی از شرب در منقار داشت
برگلستانی زکمخا نالهای زار داشت
گفتمش چون چرخ ابریشم فغان در وصل چیست
[...]
یار نازک دل که بی موجب ز من آزار داشت
عمری از تیغ تغافل خاطرم افگار داشت
داشتم بسیار درد و حسرت از آزار او
با من آزارش نمی دانم چرا بسیار داشت
دیده بخت من از نادیدن او تیره بود
[...]
جانم از صبح ازل چون دیده بر دیدار داشت
تا ابد هم دل تمنای رخ دلدار داشت
یار باری دان دل و جان ابد را تا ازل
پادشاه لامکان چون از مکانها عار داشت
تا که هست از کفر و ایمان چشم کافر کیش او
[...]
احمد مرسل که باطن مشرق انوار داشت
دوست را آیینه بر اندازه دیدار داشت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.