سلطان چرخ دوش چوشد سوی خاورا
روی سپهر شد ز ثریا مجدرا
چشمم زهجر ان بت بی مهر ماه چهر
اختر گهی شمرد وگهی ریخت اخترا
گاهی ز گریه بودم چون ابر نوبهار
گاهی ز ناله گشتم مانندتندرا
از خون دیده گشت کنارم چولاله سرخ
کردم چو یاد از آن خط سبز چو سعترا
گفتی ز ناله دارم نسبت به ققنا
گفتی ز گریه دارم خویشی به کودرا
از بسکه گریه کردم خود گفتمی مگر
صدچشمه گشته تعبیه درچشم مرمرا
ناگاه خادم آمدوگفتا نگفتمت
مسپار دل به لاله رخان سمنبرا
کز مهر دم زنند وزمردم برنددل
آنگه کنندجور چو بر قحبه شوهرا
یاری که سال پار بدت روز و شب به بر
ماند یک روان که بود در دوپیکرا
امسال کوکجاست که می نایدت به بر
واندر نظر نیاردت از شوکت وفرا
با عاشقی چه کار تو را هان بگویمت
بشنوزمن که عشق تو رانیست در خورا
نشنیده ای مگر ز بزرگان که گفته اند
نبود هر آنکه سر بتراشد قلندرا
ز این گفته شد ز یده مرا خون دل روان
با صدهزار ناله بگفتم به زاورا
دنیا به یک قرار نمانده است غم مخور
تنها همی نه یار من استی ستمگرا
«ناچار هر که صاحب روی نکو بود»
سنگین دل است اگر همه باشد پیمبرا
یک چند صبرکن به غم دل که کردگار
خوش دارد از کسی که به غم هست صابرا
بنازد ار به وصل وگدازد گرم زهجر
هست اختیار من همه دردست اهورا
بودیم ما وخادم گرم سخنوری
ناگه طراق سندان برخاست از درا
جستم زجا ورفتم وگفتم که کیستی
گفتا منم شناختمش کوست دلبرا
در بر رخش گشودم وگفتم چگونه شد
کت یادازمن آمد بخ بخ ز در درا
ترکی ز دردرآمد خوی کرده می زده
چهرش زتاب باده فروزان چواخگرا
رویش به روشنائی چون ماه نخشبا
قدش به دلربائی چون سرو کشمرا
نی نی خطا سرودم چون قدوروی او
نی سرو کشمر ومه نخشب برابرا
کی داشت ماه نخشب زلفی چو سنبلا
کی داشت سروکشمر چشمی چوعبهرا
نه سرو کشمری را بدجامه بر تنا
نه ماه نخشبی را بدتاج بر سرا
هم جامه داشت او به تن از اطلس وحریر
هم تاج داشت او به سر از مشک اذفرا
افتاده زلف او به سر دوش اوچنانک
زاغی نشسته باشد برشاخ عرعرا
با شام بود موی سیاهش پسر عما
با ماه بود روی سپیدش برادرا
هی هی تنش به نرمی خلاق قاقما
بخ بخ رخش به خوبی سلطان نسترا
زلفش دو صد لطیمه از مشک تبتا
چشمش دوصدقنینه از خمر خولرا
دیدم چوزلف اوست پریشان وبیقرار
کردم یقین که هست جهان دار کیفرا
گوهر به یک تکلم لعلش شود حجر
گیرم دگر ز عمان نارندگوهرا
عنبر به یک تحرک زلفش شودگیاه
گیرم دگر نیارند از بحر عنبرا
بنشاندمش به صدر وفشاندم به آستین
گرد رهش ز روی چوماه منورا
وز روی شادمانی در پیش اوزدم
سر بر زمین کله را بر چرخ اخضرا
چون زلف خویش گشت پریشان مرا چودید
گفت ای افغان مگر که به خوابستم اندرا
چونی چه می کنی چه شدت کاینچنین شدی
زرد وضعیف وخسته و رنجور ومضطرا
میباشدت مگربه میانم میانه ای
کاینسان شده است جسم توچون موی لاغرا
چشمان من مگر به توفرمود کاینچنین
بیمار و زار گردی و بی خواب و بی خورا
خواهی کتاب عشق نویسی مگر که هست
رگها عیان به جسم توچون خط مسطرا
گفتم بدو که برخی جان توجان من
شبهای هجر کرده بدین روزم اکثرا
گفتا ز دردهجر نمردی زهی توان
گفتم درآتش است حیات سمندرا
القصه چون که پاسی از شب گذشت گفت
خیز ومی آر می شودت گر میسرا
زآن می که گر بنوشد یک قطره دیو از او
گردد فرشته طینت وهم حورمنظرا
زآن می که گربنوشد بی دانشی از او
درگل فروبماند تا حشر چون خرا
زآن می که قطره ای خورد ار تیره زاغ از او
گردد خجل ز جلوه او طاوس نرا
زآن می که بوی او رسد ار بر مشام مور
گویدغلام درگه ما بد سکندرا
گفتم تو ساده روئیبا با باده ات چه کار
ساقی مخواه وزومطلب باده دیگرا
با ساده روئی آور باکی ز مردما
وز باده خواری آخر شرمی ز داورا
ترسم خدا نکرده به یغما رود زتو
تو بار سیم داری و رندان به معبرا
شهزاده گوش هرکه خورد باده می برد
ترسم خبر شوندت از این سر مضمرا
گفتا به خنده پاسخم از لعل شکرین
کای آسمان دانش از انصاف مگذرا
خوردن شراب بهتر یا درزمین مدح
تخم امید کشتن وبردن جفا برا
خوردن شراب بهتر یا همچون این وآن
هر صبح و شام روی نمودن به هر درا
خوردن شراب بهتر یا هر زمان شدن
در کاخ شاهزاده به صد غرچه همسرا
خوردن شراب بهتر یا همچواهل فارس
کردن نفاق وگشتن از ذره کمترا
خوردن شراب بهتر یا همچون غرچگان
ثلث از وظیفه کسر نهادن ز مضطرا
«از هر چه بگذری سخن دوست خوشتر است»
برخیز ویک دوساغر صهبا بیاورا
جستم ز جا ورفتم درکوی می فروش
گفتم بدوبه لابه مرا ای تو سروا
مهمانکی عزیز مرا کرده سرفراز
از من شراب ناب طلب کرده ایدرا
بستان به رهن خرقه ودستار را ز من
کاین نیمشب نه سیم مرا هست ونه زرا
اما نه چون شراب شرآبی که می دهی
نیمیش آب باشدو نیم دیگر شرا
از من گرفت خرقه ودستار را به رهن
آورد یک دومینا صهبای احمرا
آهسته زوگرفتم وهر جا دمان دمان
تا آمدم به خدمت آن نیک مخبرا
گفتم می است هین بستان گفت هان وچنین
نقلی بیار و ز گل فرشی بگسترا
مشکی بسای چون سر زلفم به هاونا
عودی بسوز چون خم جعدم به مجمرا
آراستم پس آنگه بزمی چنانکه بود
رشک بهشت وحسرت خاقان وقیصرا
شمع وشمامه شاهد و شیرین وشراب
چنگ وچغانه بربط وطنبور ومزمرا
هم کردمش به جام شراب مروقا
هم بردمش به پیش گلاب مقطرا
پنداشتی که کلبه من دشت چین بود
گر دیده بد به هر جهت از بس معطرا
کر گشت گوش زهره چنگی در آسمان
بنواخت بسکه مطرب مزمار ومزمرا
ساغر به نای بلبله ناگه دهان گشود
چون طفل شیرخواره به پستان مادرا
او هی ز من شراب طلب کرد ومن همی
دادم به دست او ز می صاف ساغرا
او مست گشت از می ومن از دوچشم او
مستی من ز مستی او بود برترا
گفت آلت قمار اگرت هست پیش آر
شطرنج و نرد را بنهادمش در برا
گفت ار بری تو من ز لبت می دهم دو بوس
ور من برم بخوان تو یکی قطعه از برا
اما نه همچو شعرم شعری بود کز او
دلها پریش گردد و جانها مکدرا
گفتم مرا تو هر چه کنی شرط حرف نی
اما منم پیاده تو شاه مظفرا
گر تو بری ز من بستانی به زور حسن
ور من برم نمی شودم بخت یاورا
زاین گفته شد چو زلف خود آشفته در غضب
گفت ار بری دهم به خداوند اکبرا
سویم وزیر و بیدق آن شه روان چو کرد
هشتم به پای پیل تن اسبش رخ و سرا
آورد رخ چو پیش من آن شاه حسن شد
شاهش ز غصه مات وفکند از سر افسرا
برجستم وز شادی در پیش روی او
برداشتم سه چار معلق چو کوترا
تنگش به بر کشیدم چون جان نازنین
وز لعل او گرفتم هی بوسه بی مرا
گفتا مگر که آگهیت از حساب نیست
گفتم حساب چیست در این مرز وکشورا
گفتا دو بوسه شرط بکردم چه می کنی
گفتم مگر نه دو بهعدد ده شد ایدرا
گفتا گرفتم اینکه دو ده در عدد شود
بوسیده ای تو اینکم از صد فزون ترا
گفتم سه چار بوسه فزونتر نکردمت
گر نیست باورت بشماریم از سرا
گفتا بیار نرد کز این شاه واین وزیر
یک لخت خون شده است مرا دل به پیکرا
از کعبتین حاصل من بود چار و سه
کوکرد پنج خانه خود را مسخرا
عشقش چار من شد وحیران که چون کنم
کافتادم از دو خالش ناگه به ششدرا
خندان بروی من نظر افکند وگفت هان
چونی کنون بخوان غزلی روح پرورا
چون این بگفت ناگه از فیض سرمدی
این مطلبم بدیهه بیامد به خاطرا
تا لعل شکرین تو را دید شکرا
همچون مگس ز حسرت زد دست بر سرا
دیگر نبات را نخرد مشتری کنی
یکبار اگر تبسم شیرین چو شکرا
امشب که با منی بودم به ز روز عید
شامی که بی توام گذرد صبح محشرا
یکدم وصال روی تو خوشتر بود از آنک
از باختر دهند مرا تا به خاورا
آئین کند به زیور هر کس که خوبروست
توخوب رو ز رخ کنی آئین به زیورا
برخیز تا نشانم بر چشم روشنت
گر حجره چون دلم شده تار ومحقرا
زلفت اگر نه قنبر حیدر بود ز چیست
کز ماه کرده بالین وز مهر بسترا
چون این غزل زمن بشنید آن غزال چین
گفتا که این غزل را گو کیست شاعرا
گفتم که خود بدیهه کنون گفتمی بگفت
بالله نایدم ز تو این گفته باورا
تو مر نه می نکردی از قافیه ردیف
ت مر نه می نکردی سعتر از سغبرا
چون شد که ناگهان شدی اینگونه فاضلا
چندی نرفته چون شدی این سان سخنورا
گفتم بتا من آنچه بدم هستمی ولیک
این قدر وپایه یافتم از مدح حیدرا
شاهی که یافت هستی از هستیش ز نیست
در دهر ما سوی الله از حکمم داورا
شاهی که کمترین خدمش راست ننگ وعار
از فر ز تخت سلجق و ازتاج سنجرا
شاهی که می توان به یک انگشت برکشد
بر هیئتی دگر دو نه افلاک دیگرا
آنکو بر وقارش کوه است چون کها
آنکو بر سخاویش بحر است فرغرا
اسماءهست هر چه بود اوست معنیا
اعراض هست هر چه بود اوست جوهرا
پوشیده ام ز مهرش برجسم جوشنا
بنهاده ام ز عشقش بر فرق مغفرا
در روز کین ز سم ستور و صدای کوس
هم کور گردد ار ملک وهم فلک کرا
کاری کند به اعدا کآرند هر زمان
یاد از عذاب ومحنت واندوه محشرا
هم طبل الرحیل غریود ز ایمنا
هم بانگ الفرار برآید ز ایسرا
آنرا که نیست بهره ای از مهر او به عمر
خیرش همه شر آمد و نفعش همه ضرا
برخی به نار گوینداز مهر او روند
بالله من نمی کنم این قصه باورا
طلق ار به تن بمالی آتش نسوزدت
مهر علی مگر بود از طلق کمترا
آنرا کهذره ای بود از مهر او به دل
یاقوت سان نسوزد جسمش ز آذرا
ای شاه دین پناه که در وصف تو نبی
فرمود شهر علمم و باشد علی درا
یک حرف از صفات تو نتوان نوشت اگر
دریا شود مداد ونه افلاک دفترا
هم با اعانت تو شود مور ضعیفا
هم با اهانت تو شود باز کوترا
خشم تو است مرگ شود گر مجسما
لطف تو است عمر شود گر مصورا
شاخ شجر به مدح تو گردیده ناطقا
قطره مطر به وصف تو گردیده جانورا
لطف تو گرنه شامل حال مسیح بود
هرگز نمی شدی ز دمش زنه عاذرا
پهلو زمهر تو خالی نمی کنم
پهلویم ار چودارا گردد به جمدرا
تازم به دشت عشق تو کو بار ناچخا
پویم به راه مهر توکو روی کلمرا
آن راکه نیست مهر تو در دل به روزگار
هر مو که باشدش به تن آید چو نشترا
بر پا چگونه گشتی طاق سپهر اگر
در کشور وجود نبودی غلیگرا
تا داردم ز مهر تو فانوس شمع دل
غم نی وزد هر آنچه ز آفات صرصرا
من مست جام عشق توام نیست حاجتم
روز جزا به چشمه تسنیم و کوثرا
دارم امید از کرمت اینکه روز حشر
از آتش جحیم نگردم محررا
دارم امید دیگر کز لطف بی شمر
آنکو مراست خواجه تو را هست چاکرا
آنکو تو را سمی شد و زاین فخر می سزد
بر نه فلک اگر کند از رتبه تسخرا
آنکو بود به حکمت ارسط و فلاطنا
آنکو بود به طاعت سلمان وبوذرا
هم داریش نگاه ز هر رنج و محنتا
هم باشیش پناه به هر فتنه وشرا
مدح تو خوانده است به هر روز و هر شبا
وصف تو گفته است به محراب ومنبرا
شعرم هزار طعنه زند بر به گوهرا
طبعم به بحر مدح تو تا شد شناورا
ای آنکه پیش قدر تو الوند شدکها
وی آنکه نزد فضل تو اروند شد لرا
بس قرنها گذشتن باید به روزگار
تا آورد دگر چو تو فرزند مادرا
تو یونسی وحوت است این خاکدان ریو
تو یوسفی وچاه است این دار ششدرا
خصم تو را چه حاجت خنجر زدن بود
کاندر تن است هر سر مویش چو خنجرا
وصف تو را چنانکه توئی چون کنم خیال
کز هر چه آیدم به خیالی فزونترا
آرند آب وآتش اگر داوری به تو
خصمی دگر بهم نکنند آب و آذرا
زاین پس ز بیم تو نشود طالع آفتاب
از ابر تا به سر نکشد تیره چادرا
صدرا سپهر قدرا ای آنکه شخص تو
در ملک فضل و دانش آمد خدیورا
غمهای روزگار مرا در دل ای فغان
ستخوان شده است همچو در انگور تکترا
جز تو کسی نبینم دانا که در جهان
از درد خود شوم بر او خویش کیورا
در ذلت است هر کس به آهنگ وهش بود
با عزت است هر کس باشد لتنبرا
عاجز بود ز چاره این دردها مسیح
هم چاره ای کند مگر الطاف کرکرا
آمد بلنداقبال اخرس به وصف تو
هم اخرس است هر که ازو هست اشعرا
شعرم چو شعر یار چه غم گر بود پریش
کاشفته دل نگشته جز آشفته دیگرا
آن به که بر دعای تو ختم سخن کنم
تا کس نگویدم که فلانی است مهمرا
تا مشک آورند ز چین و در از عدن
تا عنبر از تتار و دیبه هم از ملک ششترا
تا هست چار عنصر ونه چرخ و هشت خلد
تا هست تیر ومشتری و زهره وخورا
باشد سپید تا تن دلدار همچو سیم
زرد است تا که چهره عشاق چون زرا
یار تو رامباد به جز عیش همدما
خصم تو را مباد به جز دردغمخورا
غم نیست گر که قافیه بعضی مکرر است
نیکوتر است آری قند مکررا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر توصیف عشق و احساسات عمیق شاعر نسبت به معشوق است. شاعر در آغاز از دوری و غم ناشی از جدایی صحبت میکند و به گریههای خود و سوگواری برای معشوق میپردازد. او در توصیف معشوقش از زیبایی و دلربایی او سخن میگوید و حالتهای عاشقانه و جانکاه خود را در مواجهه با او و همچنین در مصاحبت با دوستان و در مجالس شرابنوشی بیان میکند. در ادامه، شاعر به تأملات فلسفی و مذهبی خود درباره عشق و زندگی اشاره میکند و به این نکته میپردازد که خوشایندترین لحظات زندگی، لحظاتی هستند که با عشق و جمال معشوق سپری میشوند.
شاعر در نهایت به ستایش از مقام والای معشوق، که نمادی از زیبایی و کمال است، میپردازد و نشان میدهد که چطور عشق میتواند زندگی را تحت تأثیر قرار دهد و انسان را از رنج و غم رهایی بخشد. او همچنین به نوعی انتقاد از دنیا و فریبهای آن میپردازد و بر اهمیت عشق حقیقی تأکید میکند.
هوش مصنوعی: سلطان آسمان به سمت شرق روی میآورد و از ستارهی ثریا، دیگر بار درخشانتر میشود.
هوش مصنوعی: چشم من به خاطر دوری آن معشوق بیمحبت مثل ماهی که در آسمان ستارهها را میشمارد، گاهی از دلتنگی میریزد و گاهی آرام میشود.
هوش مصنوعی: گاهی به حدی اشک ریختم که شبیه ابرهای بارانزا در بهار شدم، و گاهی به قدری ناله کردم که مثل طوفان و قهری شدید شدم.
هوش مصنوعی: اشکهای من باعث شده که کنارههایم به رنگ قرمز درآید، همچنان که وقتی به آن خط سبز فکر میکنم، احساسی از گشایش و شادی را تجربه میکنم.
هوش مصنوعی: تو گفتی که من از نالههایم به قناری شباهت دارم و به خاطر گریههایم به کودکی پیوند خوردهام.
هوش مصنوعی: به خاطر سوگ و غم زیادی که در دل دارم، خودم به شوخی گفتم شاید صد چشمه از غم در چشمان من به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: ناگهان خادم آمد و گفت: آیا نگفتم که دل خود را به زیباییهای صورتها نسپار؟
هوش مصنوعی: این بیت بیان میکند که افرادی که از عشق دم میزنند و خود را از مردمان برتر میدانند، در نهایت رفتاری ناپسند و بیرحم از خود نشان میدهند، بهگونهای که این رفتار مشابه رفتار زنی است که به شوهر خود خیانت میکند.
هوش مصنوعی: یاوری که در سال گذشته، روز و شب در کنار تو بود، اکنون چگونه است که به دو صورت مختلف ظاهر شده است؟
هوش مصنوعی: این سال کجا هستی که به آغوشم بیاویی و در نظر کسی، زیباییات را نبیند و از شکوه و عظمتت شگفتزده نشود؟
هوش مصنوعی: با عشق چه کاری داری؟ بگو تا بشنوم که عشق تو در دل من نیست.
هوش مصنوعی: شاید شنیده باشی که بزرگان گفتهاند، هر کسی که دربارهٔ موضوعی صحبت کند یا خود را بزرگ جلوه دهد، لزوماً از آن مقام یا دانش برخوردار نیست.
هوش مصنوعی: به دلیل این حرف، دل من که از درد رنج میبرد، مانند جویباری از خون جاری است و من با صدها هزار ناله و آه، داستان خود را به آن کس بازگوییدم.
هوش مصنوعی: دنیا ثبات ندارد و به هیچ وجه از غمهایت نگران نباش. تنها فرزند من نیستی که بیرحمی کنی.
هوش مصنوعی: هر کس که چهره زیبا و دلنشینی دارد، ناگزیر باید سنگیندل باشد، حتی اگر تمام ویژگیهای پیامبرگونه را داشته باشد.
هوش مصنوعی: کمی صبر کن به خاطر دلنگرانیات؛ چرا که خداوند از کسی که در دل غم دارد و صبر میکند، خوشنود است.
هوش مصنوعی: اگر به وصل محبوب برسم، سرشار از شادی میشوم و اگر از او دور باشم، دلم آتش میگیرد. اما در هر حال، تصمیم و اراده من تحت تاثیر نیرویی بزرگ و الهی است که من را به سمت احساساتم هدایت میکند.
هوش مصنوعی: ما در حال گفتگو با خدمتگزار خوشزبان بودیم که ناگهان صدای بلندی از ضربهی سندان به گوش رسید.
هوش مصنوعی: با شتاب از جای خود برخاستم و پرسیدم تو کیستی؟ در پاسخ گفت: منم. او را شناختم، اما چرا او را دلبند خود خطاب کردم.
هوش مصنوعی: من به چهرهاش نگاهی کردم و پرسیدم که چه طور شد که یاد من به ذهنش آمد. او با شور و شوق گفت که از در وارد شده و به خاطر من خوشحال است.
هوش مصنوعی: زنی با زیبایی خیرهکننده و چهرهای درخشان به میخانه وارد شد و با هر گامش، شور و جذبهای به همراه داشت. او مانند گلی زنده و شاداب میدرخشید و تاثیر عمیقی بر دلها میگذاشت.
هوش مصنوعی: چهرهاش همچون نور ماه درخشان است و قامتش به زیبایی سروهای بلند.
هوش مصنوعی: من به خاطر زیبایی و قامت دلربای او، خطاهایی در شعر خود داشتم و نمیتوانستم به خوبی توصیف کنم. نه مانند سرو خوش قامت ایران و نه مانند ماه نخشب، نمیتوانم با او برابری کنم.
هوش مصنوعی: کی میتوانست مانند زلف نازک و زیبای سنبل، ماهی را داشته باشد؟ و کی میتوانست مانند چشمان زیبای بهار، سروهای خوش قامت را داشته باشد؟
هوش مصنوعی: نه مانند سروهایی که در لباس زشت هستند، و نه چون ماه نخشبی که تاج زیبایی بر سر ندارد.
هوش مصنوعی: او لباسی از پارچههای گرانبها به تن داشت و بر سرش تاجی از سنگهای قیمتی و عطرناک بود.
هوش مصنوعی: موهای او که بر دوشهایش افتاده، درست مانند زاغی است که بر شاخه درختی نشسته است.
هوش مصنوعی: موی سیاه او در شب مانند است و چهره سفیدش مانند ماه میدرخشد.
هوش مصنوعی: آه، بدنش به نرمی خلاقی است که مانند قاقما (نوعی پرنده) پرواز میکند و زیبایی رخش (اسب) را به خوبی سلطان نسترا (شخصیت یا موجودی با اعتبار و عظمت) نشان میدهد.
هوش مصنوعی: موهای او حاوی زیباییهای بینظیری است که شبیه به عطر مشک است و چشمانش مانند شراب قرمز، جذاب و افسونگر هستند.
هوش مصنوعی: چشمم به موهای آشفته و بیقرار او افتاد و به یقین رسیدم که جهان پر از عذاب و مشقت است.
هوش مصنوعی: اگر گوهر با یک کلام تبدیل به سنگ شود، دیگر من از عمان در پی یافتن گوهرهای نارنجی نیستم.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف جذابیت و تأثیر عطر عنبر بر اثر حرکت زلف معشوق اشاره دارد. در واقع، وجود و زیبایی زلف معشوق به قدری قوی است که با یک حرکت میتواند دلهای بسیاری را به خود جذب کند. همچنین، شاعر میگوید که غیر از این عطر و زیبایی زلف معشوق، دیگر چیزی از دریاچه زیباییها نمیتواند وجود داشته باشد. این بیان احساس عشق و تمایل را در خود دارد و به نوعی به نازکی و زیبایی زلف معشوق تأکید میکند.
هوش مصنوعی: او را در بالای مجلس نشاندیم و با محبت به آستین خود نزدیک کردم، چون نور ماه، راهش را از چهرهام روشن کردم.
هوش مصنوعی: به خاطر خوشحالی، در حضور او سرم را بر زمین گذاشتم و مانند شاخساری بر روی زمین خم شدم.
هوش مصنوعی: وقتی که زلف تو پریشان شد، من هم پریشان شدم و از این وضعیت نگران شدم، گویا کسی مرا به خواب دیده است.
هوش مصنوعی: چه خبر است؟ کجا هستی و چه کاری انجام میدهی که اینگونه زرد و ضعیف، خسته و رنجور و مضطرب به نظر میرسی؟
هوش مصنوعی: در روابط و تعاملات، تنها چیزی که وجود دارد، فاصله و جدایی است. انسان به مانند موی نازک و ضعیف، قادر به تحمل این فاصله نیست.
هوش مصنوعی: چشمان من مگر به تو دستور دادهاند که اینگونه بیمار و ناتوان شوی و خواب و خوراک را فراموش کنی؟
هوش مصنوعی: اگر میخواهی داستان عشق را بنویسی، باید بدانی که نشانههای آن در وجود تو، مانند خطوطی بر روی کاغذ، نمایان است.
هوش مصنوعی: به او گفتم که بخشی از وجود تو برای من همچون جان من است. در ایام جدایی، این روزها را بیشتر از همیشه میگذرانم.
هوش مصنوعی: گفت: از درد جدایی نمردی و چه قدر قوی هستی. پاسخ دادم: زندگی من در آتش است، مثل آتش سوارکاران.
هوش مصنوعی: بالاخره وقتی نیمه شب گذشت، گفت بلند شو و می ریز، چون اگر بخواهی میتوانی مست شوی.
هوش مصنوعی: مقداری از آن نوشیدنی اگر دیو بنوشد، به فرشتهای با طبع خوش تبدیل میشود و به زیبايي حوریان میرسد.
هوش مصنوعی: از آن می که کسی بدون دانش بنوشد، مانند گلی است که در گل فرو میرود و تا روز قیامت در آن خواهد ماند، مانند خراسانی.
هوش مصنوعی: اگر زاغی از آن می یک قطره بنوشد، از زیبایی و جلال آن شرمنده میشود؛ در حالی که طاووس به خاطر جلوهاش به خود میبالد.
هوش مصنوعی: اگر بویی از محبوب به مشام مور برسد، آن مور هم خواهد گفت که ما غلام درگاه سکندر هستیم.
هوش مصنوعی: به من گفتی که سادهلوحی، با نوشیدنیات چه میکنی؟ ای ساقی، نیازی به صحبتهای دیگر نیست.
هوش مصنوعی: با سادگی و بیتجمل به میان مردم بیایید و از نوشیدن شراب نترسید، اما در نهایت از خدا شرم داشته باشید.
هوش مصنوعی: میترسم خدایی ناکرده، زیبایی و جاذبهات از دست برود، چون تو دارایی ارزشمندی داری و دیگران در کمین آن هستند.
هوش مصنوعی: شهزاده به کسی که شراب مینوشد، میگوید که نگران نباش، مبادا دیگران از حال تو باخبر شوند و از این موضوع آگاه شوند.
هوش مصنوعی: گفت به شوخی که جواب مرا با لبخند و شیرینی خود بده، ای آسمان! دانش تو نباید از اصول انصاف دور شود.
هوش مصنوعی: بهتر است از لذتهای زندگی بهرهمند شویم یا اینکه به امید موفقیت کارهایی کنیم که ممکن است با سختی و ناکامی همراه باشد؟
هوش مصنوعی: بهتر است که شراب بنوشی یا اینکه هر صبح و شام به در خانه ی مردم سر بزنی و خودت را نشان دهی؟
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب بهتر است یا این که هر زمان در کاخ شاهزاده با صد تا همسر زندگی کنی؟
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب از این بهتر است که به نفاق دامن بزنیم و از ذرهای کمتر باشیم.
هوش مصنوعی: بهتر است انسان شراب بنوشد تا اینکه مانند گرگها از مسئولیتهای خود بگریزد و از روی اضطرار مسئولیتهایش را کم کند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که از آن بگذری، صحبت کردن با دوست و رفیق دلپذیرتر است. پس برخیز و دو لیوان از شراب بیاور.
هوش مصنوعی: به کوچههای میفروش رفتم و با شوق و طمع از او خواستم که به من کمک کند.
هوش مصنوعی: مهمانی عزیز باعث شده است که من احساس افتخار کنم، چون از من خواستهاید که شراب خوب بیاورم.
هوش مصنوعی: در میانه شب، نه پولی دارم و نه چیزی برای عرضه، بنابراین میخواهم که پیراهن و دستارم را به رهن بگذارم.
هوش مصنوعی: اما نه مانند شرابی که در آن آب و شراب با هم ترکیب شدهاند، به گونهای که نیمی از آن آب و نیمی دیگر شراب باشد.
هوش مصنوعی: یک نفر با ظاهری خاص و جذاب، لباس و شاهکارهای مرا گرفت و به عنوان وثیقه یک شیشه از شراب قرمز به من داد.
هوش مصنوعی: به آرامی و با احتیاط از او دور شدم و در هر مکان که میتوانستم به سمت او را ه آمدم تا به خدمت آن شخص خوب برسم.
هوش مصنوعی: گفتم شراب بیاورید، که باده نوشی کنیم. او پاسخ داد که صبر کن و این داستان را بیاور، سپس فرشی از گل بگستر.
هوش مصنوعی: مشکی را بیفشان مانند سر تارهای موی من، و بوی خوشی را بسوزان همچون خوشبوی خم شراب من.
هوش مصنوعی: من مهمانی را تزیین کردم به گونهای که بهشت را به حسرت بیندازد و خاقان و قیصر را به غبطه وادارد.
هوش مصنوعی: شمع و گل سرخ گواهی برای زیبایی و لذتهای زندگی هستند، در حالی که ساز و آواز و نوشیدنیهای خوشمزه برای شادی و خوشی روح انسان به کار میروند.
هوش مصنوعی: من او را به جام شراب خوشمزه سیراب کردم و به آب گلاب خوش عطرش بردم.
هوش مصنوعی: آیا تصور کردی که کلبه من به زیبایی دشت چین است؟ اگر با نگاه خویش به آن بنگری، متوجه میشوی که از شدت عطر و بوی دلانگیز، هر طرفش معطر است.
هوش مصنوعی: گوش زهره از صدای زیبا در آسمان کر شد، زیرا آنقدر نوازندگان با سازهای مختلف نغمه مینواختند که صدای آنها مانند زنگ و زمزمهای دلنشین به گوش میرسید.
هوش مصنوعی: ناگهان لیوانی که در آن شراب است، همچون کودکی که به سینه مادر نزدیک میشود، باز شد و محتویاتش نمایان گشت.
هوش مصنوعی: او مدام از من خواست تا برایش شراب بیاورم و من هم پیوسته آن را در ساغرهای صاف به دستش میدادم.
هوش مصنوعی: او از شراب مست شده و من از دو چشم او. مستی من به خاطر مستی اوست، که از این حال او به مراتب بیشتر است.
هوش مصنوعی: شخصی به دیگری میگوید اگر ابزار بازی قمار را داری، بیار و من بازی شطرنج و نرد را برایت فراهم میکنم.
هوش مصنوعی: اگر تو از لبانت به من عطری دهند، من دو بوسه به تو میزنم؛ و اگر من بروم، تو یک قطعه از این زیبایی را بخوان.
هوش مصنوعی: اما شعر من مانند شعری نیست که دلها را آشفته کند و جانها را غمگین سازد.
هوش مصنوعی: گفتم هر چه تو بخواهی انجام میدهم و سخنی در این باره ندارم، اما من مثل یک پیادهسوار در خدمت تو هستم که تو مانند شاه و بزرگ هستی.
هوش مصنوعی: اگر تو به میل خود از من جدا شوی و به زور زیباییات را از من بگیری، من هم اگر بروم، خوشبختی نمیتواند یاریام کند.
هوش مصنوعی: وقتی خشمگین شدم و زلفهایم به هم ریخت، گفتم اگر بخواهم، میتوانم به خداوند بزرگ آسیب برسانم.
هوش مصنوعی: به سمتم وزیر و فرمانده آن پادشاه میآید، وقتی هشتمین نفر بر پای فیل ایستاده است و اسبش چهره و سر دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که آن پادشاه زیبا به نزد من آمد، چهرهاش همچون خورشید درخشید و درد و غم او را به حالتی بیتاب و ناتوانی انداخت.
هوش مصنوعی: از جای خود بلند شدم و از خوشحالی در برابر او، به طور سهچهارم به حالت معلق و پرش مانند پرندهای، حرکت کردم.
هوش مصنوعی: او را در آغوشم فشردم مانند جان عزیزم و از لبانش بوسه های بی شمار گرفتم.
هوش مصنوعی: گفت آیا از حساب و کتاب در این کشورها باخبر نیستی؟ پاسخ دادم، در این سرزمینها حساب و کتاب چه معنایی دارد؟
هوش مصنوعی: گفت: «من دو بوسه را شرط گذاشتم، حالا چه کار میکنی؟» گفتم: «مگر نه اینکه دو برابر ده میشود؟ پس هر دو بوسه برای من ارزش زیادی دارد.»
هوش مصنوعی: او میگوید که وقتی دو ده به یک عدد تبدیل میشود، تو را بیشتر از صد بار بوسیدهام. این نشان میدهد که محبت و علاقهاش به طرف مقابل بسیار بیشتر از آن چیزی است که به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: به او گفتم که فقط چند بوسه بیشتر از این به تو ندادم، اگر به آن باور نداری، بیایید از ابتدا بشماریم.
هوش مصنوعی: گفت بیا تا بازی نرد را شروع کنیم، چرا که از این پادشاه و وزیر، قلب من از شدت ناراحتی خونین شده است.
هوش مصنوعی: از دو خانه مقدس، بهرهام چهار و سه است؛ برای تأسیس پنج خانهام، خود را به بازی گرفتهام.
هوش مصنوعی: عشق او برایم مثل چهار من شده و من در حیرت هستم که چه کار کنم. ناگهان از دو حالت خودم افتادم به وضعیتی که غیرقابل تصور است.
هوش مصنوعی: او با لبخند به من نگاه کرد و گفت: حالا چه کار میکنی؟ بخوان یک غزل که روح را سرزنده کند.
هوش مصنوعی: به محض اینکه این را بیان کرد، ناگهان از نعمتهای بیپایان چیزی به ذهنم خطور کرد.
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی و دلربایی تو را دید، شکر به دلش آمد و مانند مگسی که به یاد طعمی شیرین میافتد، از حسرت به سر خود زدو زد.
هوش مصنوعی: مشتری دیگر به دنبال گیاه نمیرود، اگر یک بار لبخند شیرینی چون شکر را ببیند.
هوش مصنوعی: امشب که تو پیش منی، شادیام از روز عید بیشتر است، زیرا شبی که بدون تو بگذرد، مثل سپیدهدم قیامت برایم خواهد بود.
هوش مصنوعی: یک لحظه دیدن روی تو از این که چندین بار از سمت غرب بیایند و من را تا شرق ببرند، برایم بسیار شیرینتر است.
هوش مصنوعی: هر کسی که چهره زیبا و خوشرویی دارد، باید با زینتها و آداب مناسبی آراسته شود. تو نیز با زیبایی صورتت میتوانی به دنیا نشان دهی که این آداب و زیور سزاوار چه کسی است.
هوش مصنوعی: بیدار شو تا برایت زیباییام را بر چشمان روشنات نمایان کنم، زیرا اتاق من همچون دل من تاریک و فرومایه شده است.
هوش مصنوعی: اگر موهای تو به زیباییهای قنبر حیدر نبود، پس این چه زیباییست که از ماه آن را بستر کرده و از مهر به آن بالین میزند؟
هوش مصنوعی: وقتی این غزل را از من شنید، غزال زیبای چین گفت: این غزل را به من بگو، شاعر کیست؟
هوش مصنوعی: گفتم که خودت به دلخواه و بیپیشزمینه سخن بگو، او به من پاسخ داد که به خدا سوگند، من از تو این حرف را باور ندارم.
هوش مصنوعی: تو هیچگاه از قافیه و وزن شعر فاصله نگرفتی و همیشه در قالب آن پابرجا بودی.
هوش مصنوعی: چرا ناگهان به این شکل عاقل و زیرک شدی؟ چندی نگذشته که چگونه زباندار و سخنور شدهای؟
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای بت زیبا، من همانی هستم که هستم، اما به خاطر ستایش علی (حیدر) به این مقام و جایگاه رسیدم.
هوش مصنوعی: پادشاهی که از وجود خود هستی به دست آورده و چیزی در این دنیا جز خداوند را جزو قضا و قدر خود نمیداند.
هوش مصنوعی: شاهی که حتی کوچکترین خدمتگزارش برایش ننگ و عار باشد، از حکمرانی و تاجگذاری او بیارزشتر است.
هوش مصنوعی: پادشاهی که قادر است با یک اشاره انگشت، تغییراتی در عالم بالا ایجاد کند.
هوش مصنوعی: آن شخصی که دارای وقار و شخصیت است، همچون کوه است و آنکس که سخاوت و generosity دارد، همانند دریا پهناور و بیپایان است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که وجود دارد، نامش را از او گرفته است و هر آنچه که در جهان مادی دیده میشود، حقیقت و وجودش از او نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: من عشق او را بر تن خود پنهان کردهام و از عشق او تاجی بر سر نهادهام.
هوش مصنوعی: در روز انتقام، اگر سم اسبها و صدای طبل باشد، هم زمین و هم آسمان برای او نابینا خواهند شد.
هوش مصنوعی: او کارهایی انجام دهد که دشمنان در هر زمانی به یاد عذاب و رنج و اندوه قیامت بیفتند.
هوش مصنوعی: صداهایی از دور شنیده میشود؛ طبل حرکت به صدا درآمده و نداهایی از فرار به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: کسی که از عشق و محبت او بهرهای نمیبرد، عمرش برای او خیر و خوشی به همراه ندارد و تمام خوبیهایش به ضرر تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: برخی به آتش عشق او اشاره میکنند و میگویند که به خاطر او در آتش خواهم سوخت، اما من این داستان را باور نمیکنم.
هوش مصنوعی: اگر زرهی به تن کنی، آتش نمیسوزاندت، مگر آنکه محبت علی در دل تو کمتر از زره باشد.
هوش مصنوعی: کسی که ذرهای از محبت او در دل دارد، مانند یاقوت است که در برابر آتش نمیسوزد. جسم او نمیتواند تحت تأثیر آتش و سختیها قرار گیرد.
هوش مصنوعی: ای پادشاه دین و پناهنده به حق، که پیامبر دربارهات فرموده است: شهر علم تو هستی و علی دروازهاش میباشد.
هوش مصنوعی: حتی اگر دریا جوهر و آسمان کاغذ باشد، نمیتوان به درستی چیزی از ویژگیهای تو نوشت.
هوش مصنوعی: با کمک تو حتی یک مورچه ضعیف نیز توانمند میشود و حتی با توهین تو، یک باز قدرتمند میتواند بیپروا شود.
هوش مصنوعی: اگر خشم تو باشد، مرگ به وجود میآورد و اگر لطف تو باشد، عمر و زندگی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: شاخههای درخت به ستایش تو صحبت میکنند و قطرات باران در وصف تو توصیف میشوند، ای جانورا.
هوش مصنوعی: اگر محبت و لطف تو نبود، حتی مسیح هم به چنین محبتی دست نمییافت و از دم عذرا زاده نمیشد.
هوش مصنوعی: کنار تو را خالی نمیگذارم، حتی اگر در کنارم کسی دیگر باشد.
هوش مصنوعی: به تازگی به دشت عشق تو میروم، تا بار سنگین خود را رها کنم و به سوی مهر تو حرکت کنم، جایی که فقط میتوانم چهرهات را ببینم.
هوش مصنوعی: اگر کسی در دلش محبت تو نباشد، در هر زمان و شرایطی هر چه هم بر تنش بپوشد، به او نمیآید و به او نمیسازد.
هوش مصنوعی: چطور میتوانی به عنوان گنبد آسمان برپا باشی، اگر در دنیای وجود تو نباشی، ای صاحب نیکوکار؟
هوش مصنوعی: تا وقتی که محبت تو را دارم، دل من نورانی و شاداب است و از هر گونه آسیب و ناراحتی دور هستم.
هوش مصنوعی: من در عشق تو غرق شدهام و تنها آرزوی من این است که در روز قیامت، به لطف تو و رحمتهای بیکرانت، به بهشت بروم و نیازی به چشمههای بهشتی نداشته باشم.
هوش مصنوعی: منتظر رحمت تو هستم و امیدوارم در روز قیامت از عذاب جهنم آزاد شوم.
هوش مصنوعی: من امیدوارم که از لطف و بخشش آن شخص، که همواره به یاد من است، چیزهای خوبی نصیبم شود و تو هم در نظر او ارزش و مقام ویژهای داری.
هوش مصنوعی: آن کسی که تو را به خوبی و زیبایی توصیف کرده است، بر هر که دیگر برتری دارد و این برتری سزاوار است. حتی اگر آسمان بخواهد او را تحقیر کند، نمیتواند به او آسیب بزند.
هوش مصنوعی: کسایی که به حکمت ارسطو و افلاطون آشنا هستند، همانطور که به اطاعت سلمان و بودا عمل میکنند، نشاندهندهٔ دانش و زهد واقعی هستند.
هوش مصنوعی: تو هم نگهدار نگاهت از هر درد و سختی هستی و هم پناه و یاری در برابر هر فتنه و بدی.
هوش مصنوعی: به هر روز و هر شب دربارهی تو و ویژگیهایت سخن گفتهاند و در مکانهای مذهبی مانند محراب و منبر از تو تمجید کردهاند.
هوش مصنوعی: شعر من پر از کنایه و طعنه است، اما با این حال، به خاطر زیباییهای تو، به مثل یک دریا در مدح تو شناور میشود.
هوش مصنوعی: ای کسی که ارزش تو باعث شد کوه الوند بزرگ و بلند شود و از فضل تو رود اروند به عظمت و شکوه رسید.
هوش مصنوعی: برای به دنیا آمدن فرزندی چون تو، باید قرنها بگذرد.
هوش مصنوعی: تو در این دنیای خاکی مثل یونس هستی که در دل ماهی قرار دارد و مانند یوسف، گرفتار چاه است.
هوش مصنوعی: دشمنت به چه نیاز دارد که تو را با خنجر بزند، زیرا هر موی او مانند خنجر در بدنش است.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم تو را توصیف کنم به همان صورتی که هستی، در حالی که هر فکری که به سراغم میآید، به توجهم افزونتر از آن است؟
هوش مصنوعی: اگر آب و آتش را به قضاوت بخوانند، اگر تو را به عنوان داور انتخاب کنند، دیگر دشمنی بین آنها رخ نخواهد داد.
هوش مصنوعی: از این پس به خاطر ترس تو، خورشید دیگر تحت تاثیر ابرها و تاریکی چادر نخواهد شد.
هوش مصنوعی: ای سرآمد آسمانها، تو که وجودت در دنیای فضیلت و علم به عنوان یک بزرگوار و محترم شناخته میشود.
هوش مصنوعی: غمهای زندگی در دل من نشسته و سنگینی میکند، مانند دانههای درون خوشهٔ انگور که به یکدیگر متصلاند.
هوش مصنوعی: به جز تو، کسی را در این دنیا نمیبینم که به من کمک کند تا از دردهای خود رها شوم و او را مانند خودم بدانم.
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال نجات و رهایی باشد، در واقع در ذلت و خواری به سر میبرد، اما آنکه به سرافرازی و عزت ایمان دارد، در حقیقت در جایگاهی بزرگ و با ارزش قرار دارد.
هوش مصنوعی: مسیح هم از درمان این دردها ناتوان بود، مگر اینکه با لطف خداوندی چارهای پیدا شود.
هوش مصنوعی: شخصی که به تو وصف میکند، خود نیز در توصیف ناتوان است و این نشان میدهد که هر کسی که در این زمینه سخن میگوید، در واقع از بیان حقیقت عاجز است.
هوش مصنوعی: شعری که من میگویم، اگر شبیه شعر محبوبم باشد، چه اهمیتی دارد که بینظم است؟ زیرا دل من جز این که پریشانتر باشد، حال دیگری پیدا نکرده است.
هوش مصنوعی: بهتر است که صحبتهای خود را با دعای تو به پایان برسانم، تا هیچکس نگوید که فلانی در این مورد تأثیرگذار بوده است.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیباییها و لذتهای مختلف زندگی اشاره دارد که از جایگاههای مختلف با ارزشی از جمله چین و عدن و دیگر سرزمینها به دست میآید. این امر نشاندهنده تنوع و richness دنیای پیرامون ما است و تاکید دارد بر لزوم استفاده از این نعمات و زیباییها.
هوش مصنوعی: تا زمانی که چهار عنصر وجود دارد و چرخ فلک و هشت بهشت نیز برقرار است، تا وقتی که سیاراتی چون تیر، مشتری، زهره و خورشید در آسمان هستند، زندگی و نظم دنیا نیز ادامه دارد.
هوش مصنوعی: ای کاش که رنگ و روی دلبر مانند نقره باشد، چرا که چهره عاشقان مانند زعفران است.
هوش مصنوعی: دوستت را نباید جز لذت و شادی همراه داشت، و دشمن تو را نباید جز برای رنج و درد.
هوش مصنوعی: اگرچه برخی از قافیهها تکراری است، غمگین نباشید؛ زیرا این تکرار میتواند زیباتر و دلنشینتر باشد، مانند قند که اگرچه بارها تکرار میشود، ولی همچنان خوشمزه و دلچسب است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا داد باغ را سمن و گل بنونوا
بلبل همی سراید بر گل بنونوا
رود و سرود ساخته بر سرو فاخته
چون عاشقی که باشد معشوق او نوا
مشک و عبیر بارد بر گلستان شمال
[...]
چون نای بینوایم ازین نای بینوا
شادی ندید هیچ کس از نای بینوا
با کوه گویم آنچه ازو پر شود دلم
زیرا جواب گفته من نیست جز صدا
شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک
[...]
آمدگه وداع چو تاریک شد هوا
آن مه که هست جان و دلم را بدو هوا
گرمی گرفته از جگر گرم او زمین
سردی گرفته از نفس سرد من هوا
ماه تمام او شده چون آسمان کبود
[...]
منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا
زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا
شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه
شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا
گشتهست باژگونه همه رسمهای خلق
[...]
ای بر مراد رأی تو ایام رامضا
بسته میان بطاعت فرمان تو قضا
از جاه تو گرفته سیادت بسی شرف
وز فر تو فزوده وزارت بسی بها
خلق خدای را برعایت تویی پناه
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.