گنجور

 
بیدل دهلوی

بی‌پرده است جلوه ز طرف نقاب صبح

تاکی روی چو دیده‌ای انجم به خواب صبح

اهل صفا ز زخم‌ گل فیض چیده‌اند

بیرون چاک سینه مدان فتح باب صبح

پیری رسید مغفرت آماده شو که نیست

غیر از کف دعا ورقی در کتاب صبح

از وحشت نفس نتوان جز غبار چید

رنگ شکستهٔ تو بس است انتخاب صبح

جرم جوان به پیر ببخشند روز حشر

سپند نامهٔ سیه شب به آب صبح

این دشت یک قلم ز غبار نفس ‌پُر است

حسرت‌ کشیده است به هر سو طناب صبح

با چشم خشک چشم زفیض سحرمدار

اشک است روغنی که دهد شیر ناب صبح

نتوان‌ گره زدن به سر رشتهٔ نفس

پیداست رنگ این مثل از پیچ و تاب صبح

کامی که داری از نفس واپسین طلب

فرصت درنگ بسته به دوش شتاب صبح

حاصل ز عمر یکدم آگاهی است و بس

چون پنبه شد زگوش نماند حجاب صبح

کو مشتری‌که جنس خروشی برآوریم

داریم از قماش نفس جمله باب صبح

تا بویی از قلمرو تحقیق واکشیم

بیدل دوانده‌ایم نفس در رکاب صبح

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بابافغانی

ای از نظاره ی تو خجل آفتاب صبح

لعلت بخنده ی نمکین برده آب صبح

تابان ز جیب پیرهنت سینه ی چو سیم

چون روشنی روز سفید از نقاب صبح

ما را چو شمع با تو نشانند رو برو

[...]

صائب تبریزی

زان پیشتر که تیغ کشد آفتاب صبح

رطلی به گردش آر گرانتر ز خواب صبح

فرصت غنیمت است، به دست دعا بشوی

داغ سیه گلیمی خود را به آب صبح

سر عشر این کلام مبین است آفتاب

[...]

فیاض لاهیجی

یک لحظه سر برآر مه من ز خواب صبح

لعل لبی به خنده گشا در جواب صبح

سر بر ندارد از سر بالین دگر ز شوق

یک شب چو آفتاب گر ایی به خواب صبح

چون تیغ نازِ جلوه دهی در کف نگاه

[...]

بیدل دهلوی

انجم چو تکمه ریخت ز بند نقاب صبح

چندین ‌خمار رنگ شکست از شراب صبح

از زخم ما و لمعهٔ تیغ تو دیدنی‌ست

خمیازه ‌کاری لب مخمور و آب صبح

غیر، ازخیال تیغ تو گردن به جیب دوخت

[...]

صابر همدانی

ز آن پیشتر، که چرخ گشاید کتاب صبح

برخیز و باش منتظر فتح باب صبح

تا چون نسیم خرم و مشگین نفس شوی

زنهار پای سعی مکش از جناب صبح

در بامداد دیده ی مرغی بخواب نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه