هر کس اینجا یک دو دم دکان بسمل چید و رفت
ساعتی در خاک ره، لختی به خون غلتید و رفت
هرکه را با غنچهٔ این باغ کردند آشنا
همچو بوی گل بآه بیکسی پیچید و رفت
صبح تا طرز بنای عمر را نظّاره کرد
رایت دولت بخورشید فلک بخشید و رفت
ای حباب از تشنگی تا چند باشی جان بلب
دامن امید ازین گرداب باید چید و رفت
رنگ آسایش ندارد نوبهار باغ دهر
شبنم اینجا یک سحر در چشم تر خوابید و رفت
چون شرر ساز نگاهی داشتیم اما چه سود
لمعهٔ کمفرصتیها چشم ما پوشید و رفت
هر قدم در راه الفت داغ دارد سایهام
کز ضعیفی تا سر کویت جبین مالید و رفت
شانه هم هرچند اینجا دستهبند سنبل است
از گلستانت همین آیینه گلها چید و رفت
گوهر اشکی که پروردم به چشم انتظار
در تماشای تو از دست نگه غلتید و رفت
شمع از این محفل سراغ گوشهٔ امنی نداشت
چون نگه خود را همان در چشم خود دزدید و رفت
شوخی عرض نمود اینجا خیالی بیش نیست
صورت ما هم به چشم بسته باید دید و رفت
تا بهارت از خزان پر بیتأمل نگذرد
هر قدم میبایدت چون رنگ برگردید و رفت
چشم عبرت هر که بر اوراق روز و شبگشود
همچو بیدل معنی بیحاصلی فهمید و رفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زندگی و ناپایدار بودن آن اشاره میکند. او میگوید که هر کس وارد زندگی شده و با شادیها و غمهای آن مواجه شده، در نهایت همچون دمی به سرعت میرود. احساساتی مانند عشق و امید به زودی پژمرده میشوند و در برابر زمان و تقدیر بیثمر هستند. شاعر همچنین به ناپایداری خوشیها و زیباییها در زندگی اشاره میکند، و از لذتهای زودگذر و ناکامیها صحبت میکند که در نهایت همگی از دست میروند. تصویرسازیهای زیبا و کنایههای عمیق در شعر به عمق حسرت و ناامیدی در زندگی انسان اشاره دارد.
هوش مصنوعی: هر کسی در این مکان، یک یا دو دکانی از جان خود باز کرد و سپس رفت. ساعتی را در زمین خوابید و لحظهای در خون خود غوطهور شد و سپس راهی شد.
هوش مصنوعی: هر کسی که با زیبایی و طراوت این باغ آشنا شد، همچون عطر گل، با حسرت و اندوه به یاد کسی دیگر به دور خود پیچید و رفت.
هوش مصنوعی: صبح تا وقتی که با دقت و توجه به ساختار زندگی و جوانب آن نگاه کرد، پرچم قدرت با تابش خورشید آسمان به او ارزانی شد و سپس گذشت.
هوش مصنوعی: ای حباب که به خاطر تشنگی تا کی باقی خواهی ماند، باید با دل ناامید از این ورطه جدا شوی و بروی.
هوش مصنوعی: بهار زندگی هرگز آرامش ندارد. شگفتیها و زیباییهای دنیا مانند شبنماند که لحظهای ظاهر میشوند و بلافاصله از بین میروند. یک روز زیبا و پرامید در دلم جا گرفت ولی به سرعت از من دور شد.
هوش مصنوعی: ما نگاهی پرشور و جذاب داشتیم، اما متأسفانه آن لحظههای کوتاه و نادر که میتوانستند چشم ما را جلب کنند، گذشتند و از دست رفتند.
هوش مصنوعی: هر گامی که در مسیر عشق برمیدارم، نشانهای از درد و رنج در دل دارم. سایه من از شدت ضعف و خستگی، پیشانیاش را به خاک کوی تو ساییده و دور شده است.
هوش مصنوعی: هرچند که شانهات در اینجا پر از سنبل است، اما او فقط زیبایی گلها را از گلستان تو چیده و رفته است.
هوش مصنوعی: اشکی که به خاطر انتظار دیدن تو در چشمم جمع شده بود، به ناگاه از چشمم افتاد و رفت.
هوش مصنوعی: شمع در این جمع به هیچ جای امنی دسترسی نداشت، زیرا وقتی خود را در آینه دید، نگاهی از خودش دزدید و رفت.
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که ممکن است همه چیز فقط یک خیال باشد و برای درک بهتر باید بدون تعصب به قضایا نگاه کرد و به جلو حرکت کرد.
هوش مصنوعی: برای اینکه بهار تو از پاییز بیتوجه نگذرد، هر قدمی باید با فکر و دقت برداری و در مسیر زندگی توجه کنی.
هوش مصنوعی: هر کسی که با دقت به صفحات روز و شب نگاه کند، همچون بیدل، مفهوم بیثمری را درک کرده و از این دنیا عبور میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش غم بر گریههای زخم ما خندید و رفت
پارهای بر ریشهای ما نمک پاشید و رفت
عید نومیدی مبارک باد کز رویش نگاه
همچو اشک حسرتم در خاک و خون غلتید و رفت
شب در آمد غم درون از رخنههای سینهام
[...]
دوش آن نامهربان احوال ما پرسید و رفت
صد سخن سر کرد، اما یک سخن نشنید و رفت
هر که آمد در غم آباد جهان، چون گردباد
روزگاری خاک خورد، آخر به خود پیچید و رفت
وقت آن کس خوش که چون برق از گریبان وجود
[...]
تخم اشک از کف بنه ای دل که مانند سحاب
تا بپاشی تخم، می باید ز هم پاشید و رفت
چون قدح کآید بر مینا، شب آمد پیش من
گریه کردم از برای ماندنش، خندید و رفت
بس که خاک این چمن سرگشتگی می آورد
[...]
بر سر راهش فتاده غرق اشگم دید و رفت
زیرلب بر گریهٔ خونین من خندید و رفت
از دو عالم بود در دستم همین دین و دلی
یکنظر دردیده کردآن هر دون را دزدید و رفت
گرچه دل از پا درآمد در ره عشقش ولی
[...]
بر سر بالینم آن گل آمد و خندید و رفت
آرزوهایی که در دل داشتم فهمید و رفت
ساغر خود را تهی برد از کف دریا حباب
عالم آبی که می گفتند او را دید و رفت
مادر دوران مرا روزی که بر گهواره بست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.