گنجور

 
بیدل دهلوی

آخر سیاهی از سر داغم به‌در نرفت

زین شب چوموی چینی امید سحر نرفت

درهستی وعدم همه جا سعی مطلبی است

از ریشه زیر خاک تلاش ثمر نرفت

نومید اصل رفت جهانی به ذوق فرع

تا وضع قطره داشت ز دریاگهر نرفت

از بسکه تنگ بودگذرگاه اتفاق

چون سبحه خلق جزبه سریکدگرنرفت

بر شعله‌ها ز پردهٔ خاکستر است ننگ

کاوارگی سری‌ست‌که در زیر پر نرفت

از هیچ جاده منزل عشق آشکار نیست

فرسود سنگ وپی به سراغ شررنرفت

درکوچهٔ سلامت دل‌، پا شمرده نه

زین راه بی‌ادب نفس شیشه‌گر نرفت

آنجاکه نامهٔ رم فرصت نوشته‌اند

ما رفته‌ایم قاصد دیگر اگر نرفت

گرمحرمی‌، به ضبط نفس‌کوش‌کز ادب

حرف به حق رسیده زلب پیشترنرفت

زین خاکدان که دامن دلها گرفته است

خلقی زخویش رفت و به جای دگرنرفت

بر حرص‌، پشت پا زدم اما چه فایده

گردی فشانده‌ام که ز دامان تر نرفت

بیدل ز دل غبار علایق نمی‌رود

سر سوده شد چو صندل واین دردسر نرفت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اوحدی

از پیش دیده رفتی و نقش از نظر نرفت

جان را خیال روی تو از دل به در نرفت

این آتش فراق، که بر می‌رود به سر

از دیگ سینه در عجبم کو به سر نرفت!

آخر که دید روی تو، ای مشتری لقا

[...]

عبید زاکانی

هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت

یکدم خیال روی توام از نظر نرفت

جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد

سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت

هرکو قتیل عشق نشد چون به خاک رفت

[...]

سلمان ساوجی

سر، در رهش، نهادم و کاری به سر، نرفت

با او به هیچ حیله مرا دست، در نرفت

پایم ز دست رفت و نیامد رهم، به سر

در راه او برفت سرم، پا اگر نرفت

بیچاره را چو در طلبش، پای، سست گشت

[...]

اهلی شیرازی

رفتی و نقش روی تو از چشم تر نرفت

خال توام چو مردم چشم از نظر نرفت

خاری که از ره تو بپای دلم خلید

تا سر نزد ز خاک من از دل بدر نرفت

کارم بجان رسید ز زخم زبان خلق

[...]

کلیم

آهم ز سرکشی بتلاش اثر نرفت

هر جا ندید روی دل آنجا دگر نرفت

چون یافت اینکه شربتش از خون عاشقست

بیمار چشم تو که طبیبش بسر نرفت

با آنکه در رهت ز دو عالم گذشته ایم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه