سر، در رهش، نهادم و کاری به سر، نرفت
با او به هیچ حیله مرا دست، در نرفت
پایم ز دست رفت و نیامد رهم، به سر
در راه او برفت سرم، پا اگر نرفت
بیچاره را چو در طلبش، پای، سست گشت
برخاست تا به سر، برود هم به سر نرفت
مسکین دلم، به کوی تو رفت و مقیم شد
دیگر از آن مقام به جایی دگر نرفت
گفتم منش، که از سر آن زلف، در گذر
ز آنجا که بود یک سر مو، پیشتر نرفت
دل تا درآورد، ز درش، با وصال دوست
از هر دری، درآمد و کاری بدر نرفت
پروردمت به خون جگر، سالها چو مشک
وانگه چه خون که از تو مرا در جگر نرفت
از آنچه رفت بر سر ما، از هوای دوست
بر شمع، شمهای ز هوای سحر، نرفت
نگرفت در تو قصه سلمان و شب نبود
کاتش ز سوز او به سر شمع، در نرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این غزل دربارهٔ عشق و دلبستگی عمیق به معشوق است. شاعر از دشواریها و دردسرهای راه دلباختگی صحبت میکند و میگوید که در جستجوی معشوق تلاش کرده، اما هیچ راهی به سرانجام نرسیده و اوضاع همچنان بغرنج باقی مانده است. دل او در کوی معشوق اقامت دارد و هرگز راضی به ترک آنجا نیست. او به بیان احساسات و سختیهایی که بر او رفته و سالها در تلاش برای وصال بوده، میپردازد. در نهایت، عشق و آتش این دلدادگی را با شعلهای از دلتنگی توصیف میکند که با هیچ چیزی سرد نشده است.
هوش مصنوعی: من همه چیزم را به خاطر او فدای راهش کردم، اما هیچ چیزی به نتیجه نرسید. با او هر تلاشی کردم، به جایی نرسید.
هوش مصنوعی: هرچند که پایم از حرکت بازمانده و نمیتوانم راه بروم، اما در دل و فکر و با تمام وجودم به عشق او ادامه میدهم و سرم همچنان در راه اوست. اگرچه پاهایم نرفتهاند، اما قلبم هنوز در جستجوی اوست.
هوش مصنوعی: بیچاره، وقتی که در تلاش برای رسیدن به مقصودش ناامید و ضعیف شد، تصمیم گرفت که به سمت هدفش برود، اما نتوانست به آنجا برسد.
هوش مصنوعی: دل بیچارهام به کوی تو رفت و آنجا جا گرفت، دیگر هیچ وقت از آنجا به مکان دیگری نرفت.
هوش مصنوعی: من به او گفتم که از کنار آن زلف عبور کن، اما او نتوانست بیشتر از یک تار مو جلو برود.
هوش مصنوعی: دل وقتی به وصال دوست رسید، از هر راهی که ممکن بود وارد شد و کاری انجام نداد که بی نتیجه بماند.
هوش مصنوعی: سالها به خاطر تو با زحمت و رنج فراوان بزرگ شدم، اما چه فایده که هیچ نشانهای از این زحمتها در دل من نمانده است.
هوش مصنوعی: از آنچه بر ما گذشته و از عشق دوست، مانند شعلهای که شمع را گرم میکند، هرگز اثری از هوای صبح و تازگی عشق نرفته است.
هوش مصنوعی: در داستان سلمان و شب، شعلهای از عشق و اشتیاق وجود دارد که مانند شمعی در تاریکی میدرخشد و از بین نمیرود. در اینجا اشاره شده که این عشق و سوز دل در تو وجود ندارد، زیرا داستان عاشقانهای که باید در تاریکی رخ دهد، در تو نیامده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از پیش دیده رفتی و نقش از نظر نرفت
جان را خیال روی تو از دل به در نرفت
این آتش فراق، که بر میرود به سر
از دیگ سینه در عجبم کو به سر نرفت!
آخر که دید روی تو، ای مشتری لقا
[...]
هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت
یکدم خیال روی توام از نظر نرفت
جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد
سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت
هرکو قتیل عشق نشد چون به خاک رفت
[...]
رفتی و نقش روی تو از چشم تر نرفت
خال توام چو مردم چشم از نظر نرفت
خاری که از ره تو بپای دلم خلید
تا سر نزد ز خاک من از دل بدر نرفت
کارم بجان رسید ز زخم زبان خلق
[...]
آهم ز سرکشی بتلاش اثر نرفت
هر جا ندید روی دل آنجا دگر نرفت
چون یافت اینکه شربتش از خون عاشقست
بیمار چشم تو که طبیبش بسر نرفت
با آنکه در رهت ز دو عالم گذشته ایم
[...]
از ضعف، نالهام به سراغ اثر نرفت
بیمار ماندم و به مسیحا خبر نرفت
اشکم ز باد دستی مژگان به خاک ریخت
کس را چو من ز رشته ستم بر گهر نرفت
داغم ز ناتوانی فریاد خویشتن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.