گنجور

 
سلمان ساوجی

چشم من گوش خیالت دارد، اما خواب نیست

هست جان را، عزم پا بوست ولی، اسباب نیست

دیده را هر شب خیالت می‌شود مهمان، ولی

دیده را اسباب مهمان در میان جز آب نیست

رویت آمد، قبله دل ابروت، محراب جان

اهل معنی را برون، زین قبله و محراب نیست

با خیالت، خواب در چشمم نمی‌گیرد قرار

خواب می‌داند که راه سیل، جای خواب نیست

رشته جانم کی آرد تاب شمع روی تو

چون چراغ عقل را با شور عشقت تاب نیست

مجلس ما روشن است، از طلعتش، مه را بگو

دیده بر هم نه، که امشب حاجت مهتاب نیست

رسم دین بگذاشت سلمان، مذهب رندی گرفت

ترک این مذهب گرفتن، مذهب اصحاب نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

چون خوی او عنبر سارا و مشک ناب نیست

با سنان و نیزه او اژدها را تاب نیست

آفتاب و ماه را با طلعت او تاب نیست

چون حدیث او بپاکی لؤلؤ خوشاب نیست

کوه آهن باشرار تیغ او جر آب نیست

[...]

مولانا

جمع باشید ای حریفان زانک وقت خواب نیست

هر حریفی کو بخسبد والله از اصحاب نیست

روی بستان را نبیند راه بستان گم کند

هر که او گردان و نالان شیوه دولاب نیست

ای بجسته کام دل اندر جهان آب و گل

[...]

امیرخسرو دهلوی

خم تهی گشت و هنوزم جان ز می سیراب نیست

خون تو هست آخر، ای دل، گر شراب ناب نیست

ناله زنجیر مجنون ارغنون عاشقانست

ذوق آن اندازه گوش اولواالالباب نیست

عشق خصم من بس ست، ای چرخ، تو زحمت مکش

[...]

خواجوی کرمانی

زلف هندوی تو در تابست و ما را تاب نیست

چشم جادوی تو در خوابست و ما را خواب نیست

با لبت گر باده لاف جانفزائی می زند

پیش ما روشن شد این ساعت که او را آب نیست

نرگست در طاق ابرو از چه خفتد بی خبر

[...]

جهان ملک خاتون

بی رخ عاشق فریبت در دو چشمم خواب نیست

بحر عشقت را نمی دانم چرا پایاب نیست

از سر و سامان برآمد از غم عشقت دلم

در جهانم لاجرم جز درد دل اسباب نیست

موج بحر روز هجرانت مرا از سر گذشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه