نسیم شانهکند زلف موج دریا را
غبار سرمه دهد چشمکوه و صحرا را
ز زخم ارهٔ دندان موج ایمن نیست
گهر به دامن راحت چسانکشد پا را
لبش به حلقهٔ آغوش خط بدان ماند
که خضرتنگ به برمیکشد مسیحا را
عدمسرای دلم کنج عزلتی دارد
که راه نیست در او وهم بال عنقا را
حدیث نرم نمیآید از زبان درشت
شرار خیز بود طبع سنگ خارا را
همیشهتشنهلبخون مابودبیدل
چوشیشه هرکه به دست آورد دل ما را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و لطافت طبیعت و همچنین به عمق احساسات انسانی پرداخته است. در آن به تصویرسازی موج دریا، چشم کوه و صحرا، و زخمهای ناشی از طوفانها اشاره میشود. شاعر همچنین به دلتنگیها و تنهاییهای دل خود اشاره میکند و نشان میدهد که در این تنهایی، راهی به سوی آرامش نیست. به نوعی، این شعر نمایانگر پیچیدگی احساسات انسانی و عدم قدرت کلام برای بیان نرم و لطیفِ این احساسات است. در نهایت، تشنگی و نیاز عاطفی انسان به عشق و ارتباط عمیق نیز در این شعر مشهود است.
هوش مصنوعی: نسیم دریا باعث میشود که موهای موجها به آرامی تکان بخورند و غباری مانند سرمه بر چشمهای کوه و دشت بنشیند.
هوش مصنوعی: از آسیب دندان نمیتوان از موج دریا در امان بود، پس چگونه میتوان انتظار داشت که جواهر به راحتی در دامن خود بماند؟
هوش مصنوعی: لب او در آغوشی همچون حلقهای است که مانند خضر، مسیحا را به دامان خود میکشد.
هوش مصنوعی: دلم جایی خالی و آرام دارد که هیچ راهی به آنجا وجود ندارد و در آنجا، خیال پرواز مرغی mythical مثل عنقا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: گفتههای لطیف و زیبا از کسی که سخت و خشن صحبت میکند به گوش نمیرسد. طبع و سرشت او مانند سنگ سخت است و نمیتواند نرمی و محبت را منتقل کند.
هوش مصنوعی: شخصی که بدون توجه و احساس میگذرد، همیشه داغ و ناراحت است، مثل شیشهای که در انتظار پر شدن است. کسی که توانسته به دل ما دست یابد، ابداً نمیداند که ما چقدر برای این عشق تشنه و منتظر بودیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
دو زلف تو صنما عنبر و تو عطاری
به عنبر تو همی حاجب اوفتد ما را
مرا فراق تو دیوانه کرد و سرگردان
ز بهر ایزد دریاب مر مرا یارا
بمان بر تن من زلف عنبرینت که هست
[...]
اسیر شیشه کن آن جنیان دانا را
بریز خون دل آن خونیان صهبا را
ربودهاند کلاه هزار خسرو را
قبای لعل ببخشیده چهره ما را
به گاه جلوه چو طاووس عقلها برده
[...]
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسّر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طَلعت خویش
بیان کند که چه بودَست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
[...]
به سرنمی شود از روی شاهدان ما را
نشاط و خوش دلی و عشرت و تماشا را
غلام سیم برانم که وقت دل بردن
به لطف در سخن آرند سنگ خارا را
به راستی که قبا بستن و خرامیدن
[...]
زمانه حله نو بست روی صحرا را
کشید دل به چمن لعبتان رعنا را
هوای گل ز خوشی یاد می دهد، لیکن
چه سود چون تو فرامش نمی شوی ما را
ز سرو بستان چندین چه می پرد بلبل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.