گنجور

 
بیدل دهلوی

ای بهارستانِ اقبال ای چمن سیما بیا

فصلِ سیرِ دل‌ گذشت اکنون به‌ چشمِ ما بیا

می‌کشد خمیازهٔ صبح‌ انتظارِ آفتاب

در خمارآبادِ مخموران قدح‌پیما بیا

بحر هر سو رونهد امواج‌ گردِ راهِ او ست

هر دو عالم در رکابت می‌دود تنها بیا

خلوتِ اندیشه حیرت‌خانهٔ دیدارِ تو ست

ای‌ کلیدِ دل درِ امید ما بگشا بیا

عرض‌ تخصیص از فضولی‌های آداب‌ِ وفا ست

چون نگه در دیده یا چون روح در اعضا بیا

بیش از این نتوان حریفِ دا‌غِ حرمان زیستن

یا مرا از خود ببر آنجا که هستی یا بیا

فرصتِ هستی ندارد دستگاهِ انتظار

مفتِ امروزیم پس ای وعدهٔ فردا بیا

رنگ‌ و بو جمع است در هر جا چمن دارد بهار

ما همه پیشِ توایم ای جمله ما با ما بیا

وصلِ مشتاقان ز اسبابِ دگر مستغنی است

احتیاج این است‌ کـای سامانِ استغنا بیا

کو مقامی کز شکوهِ معنی‌ات لبریز نیست

غفلت است اینها که بیدل‌ گویدت اینجا بیا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
بیدل دهلوی

همین شعر » بیت ۶

بیش از این نتوان حریفِ دا‌غِ حرمان زیستن

یا مرا از خود ببر آنجا که هستی یا بیا

طغرل احراری

ای خوش آن مصرع که طغرل می‌سراید بیدلی

یا مرا از خود ببر آن جا که هستی یا بیا!

طغرای مشهدی

فصل گلگشت چمن شد ای گل رعنا بیا

برگ عیش از کف مده، با ساغر و مینا بیا

ما غم انگیزیم، نه گل تاب ما دارد نه خار

تا نبینی باغ را پژمرده، پیش از ما بیا

دست می باید ز ایران شست پیش از سیر هند

[...]

سیدای نسفی

در دل ما گر نمی آیی به چشم ما بیا

از محیط اندیشه داری بر لب دریا بیا

خاک در چشمم زند نظاره همچون گردباد

ای نسیم پیرهن از دامن صحرا بیا

از طپیدن ریخت زیر دام بال و پر مرا

[...]

طغرل احراری

ای بهار ناز بهر زینت گل‌ها بیا!

سیر دریا آرزو داری به چشم ما بیا!

کرده‌ام دور از رخت تمهید سامان جنون

ای سویدای دلم را دافع سودا بیا!

از وفا داریم هر دم آرزوی مقدمت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه