گنجور

 
بیدل دهلوی

این ‌چه طاووسی نازست که اندوخته‌ای‌؟

پای تا سر همه چشمی و به خود دوخته‌ای

برق نیرنگ به این جلوه قیامت دارد

شعله در پردهٔ سنگ است و جهان سوخته‌ای

رونق چار سوی دهر ز کالای دلست

کو دکانی ‌که تو این آینه نفروخته‌ای

صوف و اطلس به نظر تار تحیر دارد

پنبه‌ای چند که بر دلق گدا دوخته‌ای

فطرت آب است ز اظهار کمالی‌ که تراست

صنعت شیشه‌گران عرق آموخته‌ای

آتش منفعل روز زمینگیر حیاست

لاله گل کرد چراغی ‌که تو افروخته‌ای

بیدل اندیشهٔ طور و شجر ایمن چند

آتشی نیست درین جا تو نفس سوخته‌ای

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وحشی بافقی

الله ، الله ، ز که این قاعده اندوخته‌ای

کیست استاد تو اینها ز که آموخته‌ای

صائب تبریزی

تا رخ از باده گلرنگ برافروخته‌ای

جگر لاله‌عذاران چمن سوخته‌ای

نیست صیدی که دلش زخمی مژگان تو نیست

گرچه از شرم و حیا باز نظر دوخته‌ای

می‌توانی به نگاهی دو جهان را دل داد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه