به سودای بهار جلوهات عمریستگریانم
پر طاووس دامانیکه نم چیند ز مژگانم
لبم از شکوه مگشا تا نریزی خون حسرتها
خموشی پنبه است امشب جراحتهای پنهانم
جنون کو تا غبار دستگاه مشربم گیرد
که دامنها فرو رفتهست در چاک گریبانم
گداز انفعالم مانعست از هرزه گردیها
به این نم یک دو دم شیرازهٔ خاک پریشانم
دل هر ذره رنگ خانهٔ آیینه میریزد
به دیدار تو گر خیزد غبار از چشم حیرانم
چوگل هر چند فرصت غیر تعجیلم نمیخواهد
بهار عالمی طی میشود تا رنگ گردانم
کدورت بر نمیدارد دماغ انتظار من
محبت میدهد ساغر ز چشم پیر کنعانم
سببها پر فشانست از نوای ساز رسوایی
هم ندارم اینقدر بهر چه عریانم
نه من از خود طرب حاصل، نه غیر از وضع من خوشدل
همان در خانهٔ مفلس فضولیهای مهمانم
مزاح وحشت اجزایم تسلّی بر نمیدارد
بهگردون میبرم چون صبح گردی راکه بنشانم
به یک وحشت ز چندین مدعا قطع نظر کردم
جهان در طاق نسیان نقش بست از چین دامانم
ز حرف پوچ بیمغزان سراپا شورشم بیدل
ز وحشت چاره نبود همچو آتش در نیستانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که بیانگر احساسات عمیق و درونی شاعر به عشق و انتظار بهار است. شاعر از درد و حسرتی که در دل دارد صحبت میکند و به مفهوم زیبایی و عشق اشاره میکند. او به نجابت و شفافیت چشمانش در مقابل عشق اشاره کرده و از کدورتها و موانع در مسیر عشق میگوید. همچنین احساس تنهایی و پریشانیاش در زندگی روزمره را توصیف میکند و بر این باور است که زیبایی و شادی، مانند بهار، ممکن است به تأخیر بیفتد. در نهایت، شاعر از ناامیدی و سردرگمی در دنیای پر از ادعاها و حرفهای بیمحتوا شکایت میکند.
هوش مصنوعی: من سالهاست که به خاطر زیبایی تو، همیشه در حال اشک ریختن هستم، مانند پر طاووس که از مژگانم، نم و رطوبت نمیچشد.
هوش مصنوعی: بگذار تا زبانم از شکایت باز نماند، زیرا ممکن است اشکهای حسرت به دلم بریزد. امشب، سکوت مانند پنبه است و جراحتهای پنهان من را نمیتوان به راحتی نشان داد.
هوش مصنوعی: عشقی که در دل دارم مانند گرد و غبار به دنیای من نفوذ کرده و بر خلقیات و ویژگیهایم تأثیر گذاشته است. در این حال، احساس میکنم که همه چیز حول و حوش من به هم ریخته است و من به شدت تحت تأثیر این عشق قرار گرفتهام.
هوش مصنوعی: احساس من باعث میشود که نتوانم به بیمقداری و سرگردانی بپردازم؛ در این لحظه، وجودم مانند خاکی ناپایدار و پریشان است.
هوش مصنوعی: هر ذرهای از وجودم در برابر تو رنگ و شکل میگیرد، و اگر غبار از چشمان حیرانم بپرد، به خاطر دیدار توست.
هوش مصنوعی: هر چند که زیباییها و فرصتها به سرعت نمیآیند، اما زندگی مانند بهار است و زمان برای تغییر و تحول همیشه در حال گذر است.
هوش مصنوعی: کدورت و ناراحتی هرگز نمیتواند مانع انتظار من شود؛ بلکه در این انتظار، محبت و عشق را از نگاه پیرمرد کنعانی دریافت میکنم.
هوش مصنوعی: دلایل آنکه در میانهٔ این غم و شادی، اشکهایم به خاطر موسیقی سرازیر میشود، در درون من است. من در این حالت نمیخواهم کسی را شرمنده و رسوا کنم، اما نمیدانم چرا اینقدر بیپوشش و عریان احساساتم را بروز میدهم.
هوش مصنوعی: من نه از خودم شادمانی دارم و نه کسی دیگری به جز خودم، در این وضعیت ناامیدکنندهام. مانند مهمانهایی هستم که در خانهٔ آدمهای بینوا و بیچیز، از فضولی و بدبختیشان خبر دارم.
هوش مصنوعی: عناصر وجودم از مزاحمت و ترس رنج میبرند و هیچ تسلیتی نمیتوانند به من بدهند. من مانند گرد صبحگاهی به آسمان میبرم تا آن را در جایی بنشانم.
هوش مصنوعی: از ترس و اضطراب ناشی از خواستهها و آرزوهای متعدد، بیاعتنا گذشتم. جهان برایم به فراموشی سپرده شد و تنها یادگاری که مانده، چینهایی است که در دامن من نقش بسته است.
هوش مصنوعی: از سخنان بیاساس افرادی که هیچ دانشی ندارند، کاملاً سرشار از هیجان و احساسات هستم. از ترس و ناامیدی هم چارهای ندارم، مانند آتش که در نیستان وجود دارد و نمیتوانم از آن فرار کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم
گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم
به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم
به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم
به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من
[...]
ترا من دوست میدارم ندانم چیست درمانم
نه روی هجر میبینم نه راه وصل میدانم
نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم
نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم
دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی
[...]
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم
مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم
دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی
چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم
مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایبها
[...]
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نِه
[...]
مرا دیوانه می خوانند و با دیوانه می مانم
ز خود بیگانه می دانند و هم من نیز می دانم
اگر با بت منم اینم وگر در کعبه بنشینم
نه مرد مذهب و دینم نه اهل کفر و ایمانم
چو در بت خانه افتادم ز دیگر خانه آزادم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.