فسرده در غبار دهر چون آیینه زنگارم
به خواب دیده اکنون سایه پیداکرد دیوارم
چوکوهم بسکه افکندهست از پا سرگرانبها
به سعی غیر محتاجم همهگر ناله بردارم
درینگلزار عبرت گوشهٔ امنی نمیباشد
چو شبنم کاش بخشد چشم تر یک آشیان وارم
ندانم شعلهٔ جوالهام یا بال طاووسم
محبت در قفس دارد به چندین رنگ ز نارم
به این رنگیکه چون گل در نظر دارد بهار من
به گرد خویش گرداندهست یاد او چهمقدارم
تپش آوارهٔ دست خیالکیستم یارب
که همچون سبحه مرکز میدود بر خط پرگارم
به طوفکعبه و دیرم مدان بیمصلحت سیرم
هلاک منت غیرم مباد افتد به خودکارم
سپید من به خاکستر نشست ازسعی بیتابی
رسید آخر زگرد وحشت خود سر به دیوارم
چه مقدار انجمن پرداز خجلت بایدم بودن
که عالم خانهٔ آیینه است و من نفس دارم
صدای شیشهام آخر یکی صد کرد خاموشی
ز قلقل باز ماندم بیدماغی زد به کهسارم
بهم آورده بودم در غبار نیستی چشمی
به رنگ نقش پا آخر به پا کردند بیدارم
به رنگی درگشاد عقدهٔ دل خون شدم بیدل
که دندان در جگرگمگشت همچون دانهٔ نارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به احساس ناامیدی و غم خود میپردازد. او مانند آیینهای زنگزده در دنیای پر از غبار زندگی میکند و در حالت خواب به یاد دیواری میافتد که نشانهای از محدودیت و حبس احساساتش است. شاعر از خستگی و بیتابی خود سخن میگوید و بیان میکند که در این گلزار عبرت، هیچگونه آرامشی برایش وجود ندارد. او به کنجکاوی و جستوجوی محبت در زندگیاش اشاره میکند و از دردی که بر او وارد شده، رنج میکشید. در نهایت، شاعر به تضاد میان ظاهر و باطن، و همچنین ناامیدی خود از دیگران اشاره دارد و از زندگیاش به عنوان یک آینه نام میبرد که درست بمانند او، در جمعی از انسانها تنها، خاموش و بیصداست.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر احساس میکند که در میان مشکلات و سختیهای زندگی، مانند آیینهای که بخاطر زنگار و گرد و غبار تیره و محو شده، دچار افسردگی و ناامیدی است. اما به ناگاه در خواب یک سایه را میبیند که به دیوار میتابد، که ممکن است نماد امید یا روشنایی جدیدی باشد که به زندگیاش میرسد.
هوش مصنوعی: به دلیل بار سنگینی که بر دوش دارم، خودم را در رنج و درد نمیبینم و نیازی به کمک دیگران ندارم. حتی اگر بخواهم فریاد بزنم، دیگران متوجه نخواهند شد.
هوش مصنوعی: در این باغ عبرت، هیچکجای امنی وجود ندارد. ای کاش گریهام مانند شبنم باشد تا برایم خانهای امن فراهم کند.
هوش مصنوعی: نمیدانم که آیا من شعلهای از آتش هستم یا پرندهای زیبا و بزرگ، عشق در قلب من به شکلهای مختلفی وجود دارد که همچون آتش زنده است.
هوش مصنوعی: به رنگی که مانند گل در نگاه من است، بهار من به دور خود، یاد او را خیلی زیاد کرده است.
هوش مصنوعی: من مانند تپش و حرکت یک دست خیال در جستجوی خودم هستم، ای خدا! چنان که دانههای تسبیح به دور مرکز خودشان میچرخند، من نیز در دایره زندگیام در حرکت هستم.
هوش مصنوعی: مرا به سفر به کعبه و معبد نبر، زیرا بدون هدف و فایدهای به گرداب هلاکت میافتم. آرزویم این است که خیری از دیگران به من نرسد و همه چیز را خودم بر عهده بگیرم.
هوش مصنوعی: اندام و وجود من به خاطر تلاشهای بیثمر، به جایی رسیده که مانند خاکستر شده است. در نهایت، از شدت ترس و وحشت، سرم را به دیوار میزنم.
هوش مصنوعی: من باید چقدر در جمع و محفلها شرمگین باشم، در حالی که این دنیا مانند خانهای پر از آینه است و من هنوز نفس میکشم.
هوش مصنوعی: آخرین صدای شیشهام باعث شد تا سکوتی ایجاد شود و من از صدای قلقل آب حیرتزده ماندم. این صدا به من ضربهای زد که به دلکشی کوهستان دامن میزند.
هوش مصنوعی: در میان بیخبری و عدم وجود، چشمی شبیه رد پاها به وجود آورده بودم که در نهایت، بیدارم کردند.
هوش مصنوعی: دل من به رنگی از غم و اندوه گشوده شد و به شدت آزار میبیند. مانند دانهای از انار که در دلش حسی از درد و تلخی دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلا باز آی تا با تو غم دیرینه بگسارم
حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم
دلا گرمن به آسانی ترا روزی به چنگ آرم
چو جان دارم ترا زیرا که بی تو خوارم وزارم
دلا تا تو زمن دوری نه درخوابم نه بیدارم
[...]
بخواب مرگ خواهم شد مکن ای بخت بیدارم
که من دور از درش امشب زعمر خویش بیزارم
خلافست اینکه می گویند باشد آرزو در دل
مرا در دل بود بد خوی و چندین آرزو دارم
نه آخر عاشقان باری زخوبان رحمتی بینند
[...]
خر خمخانه را ناسور پیدا گشت و بیطارم
بنیش از سقبه آن ناسور در یکهفته بردارم
چو خر شاعر بود بیشک که بیطاری کند شاعر
چه داند آن خر شاعر که من شاعر نه بیطارم
ز تسعیر خر شاعر بسازم خمره مرهم
[...]
نصیحت میکنم دل را که دامن درکش از یارم
چو با دل بر نمیآیم به رنج دل سزاوارم
اگر معزولم از وصلش ندارم غم بحمدالله
که در دیوان هجرانش منم تنها که بر کارم
من از وی بر خورم گویی کس این هرگز نیندیشد
[...]
چو من عادت چنین دارم که غم را شادی انگارم
به بیماری چنان کآمد تو هم میدار تیمارم
به درد تازه هر ساعت مرا مشغول خود میکن
از این بیکار کم داری دمی بیکار مگذارم
به یک غم ابلهی باشد که از عشق تو بگریزم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.