گنجور

 
بیدل دهلوی

شب بزم خیالی به دل سوخته چیدم

تصویر تو گل ‌کرد ز آهی که ‌کشیدم

تا هیچکسم منتظر وصل نداند

گشتم عرق و در سر راه تو چکیدم

عجزم چقدر پایهٔ اقبال رسا داشت

جایی نخمیدم که به پایی نرسیدم

گل ‌کردن ازین باغ‌، جنون هوس ‌کیست

پرواز غبارم سحری داشت دمیدم

در تخم ‌، محالست ‌کند ریشه فضولی

پایم به در افتاد ز دامن که دوبدم

نیرنگ دل‌ از صورت من شبهه تراشید

رفتم‌ که‌ کنم رفع دوبی آینه دیدم

آخر الم زندگی‌ام تیر برآورد

برداشت نفس آن همه زحمت‌که خمیدم

تا خون من از خواب به صد حشر نخیزد

در سایهٔ مژگان تو کردند شهیدم

هستی چمنی داشت ز آرایش عبرت

چون شمع‌ گلی چند به نوک مژه چیدم

حیرت قفس خانهٔ چشمم‌، چه توان ‌کرد

هرگه بهم آرم مژه قفل است‌کلیدم

بیدل چقدر سرمه نوا بود ندامت

کز سودن دست تو صدایی نشنیدم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

بی صدر تو ، ای شاه ، سر افراز نبودم

مسعود بانجام و بآغاز نبودم

بی خدمت تو سایهٔ اقبال ندیدم

بی مدحت تو مایهٔ اعجاز ندیدم

با زر شده ام از تو و بی جاه تو عمری

[...]

وحشی بافقی

رفتم به در مدرسه و گوش کشیدم

حرفی که به انجام برم پی ، نشیندم

سد اصل سخن رفت و دلیلش همه مدخول

از شک و گمانی به یقینی نرسیدم

بس عقده که حل گشت در او هیچ نبسته

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه