نام تو شنیدم رخ خوب تو ندیدم
چون روی نمودی به از آنی که شنیدم
ازمن مبر ای دوست که بی صحبت تو عمر
بادیست که ازوی به جز از گرد ندیدم
شمشیر مکن تیز بخون من مسکین
کز دست تو غازی من ناکشته شهیدم
ای هجر برو رخت بجای دگر افگن
ای وصل بیا کز همه پیوند بریدم
بسیار بهر سو شدم اندر طلب تو
نی ازتو گذشتم (من) ونی در تو رسیدم
گرچه زپیت اسب طلب تیز براندم
نی ره سپری شد نه عنان باز کشیدم
کارم نپذیرد ز درغیر گشایش
اکنون که درافتاد بدست تو کلیدم
خورشید رخ تو (چو) بدیدم بسعادت
چون مهر شدم طالع وچون صبح دمیدم
بر پشت فلک رفتم ناگاه وچو خورشید
هر ذره که بر روی زمین بود بدیدم
چون ذره در سایه کسم روی نمی دید
امروز چو خورشید بهر جای پدیدم
گر هشت بهشتم بدهد دوست که بستان
نستانم وچون دوزخ جویای مزیدم
در عشق که از غصه کند پیر جوان را
کامل شوم ارچند که ناقص چو مریدم
از طبع چو آتش پس ازین آب سخن را
چون جرعه چکانم چو می عشق چشیدم
دی زاهد وعابد بدم وعاشقم امروز
آن شد که کهن بود کنون خلق جدیدم
سیفم که بریدم زهمه نسبت خود لیک
در گفتن طامات چو عطار فریدم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساسات شدید عشق خود صحبت میکند. او از زیبایی محبوبش میگوید و اینکه نام او را شنیده ولی هنوز روی او را ندیده است. وقتی محبوب را میبیند، متوجه میشود که او بهتر از هر چیزی است که شنیده. شاعر به احساس تنهایی و بیاحساسی خود بدون محبوب اشاره میکند و از او میخواهد که به او نزدیکتر شود. او از تلاشهایش برای دیدن و یافتن محبوب میگوید و به ناکامیهایش در این مسیر اشاره میکند.
شاعر همچنین احساس قربانی شدن و شهادت در عشق را بیان میکند و از دیگران میخواهد که به او آسیب نرسانند. او به آشفتگی و جستجوی زیادش برای محبوب اشاره دارد و میگوید که اگر بهشت هم به او داده شود، آن را نمیخواهد و تنها در پی عشق است. در پایان شاعر به دگرگونی خود از یک زاهد به یک عاشق میپردازد و از احساسات پیچیده و عمیقش در عشق میگوید.
هوش مصنوعی: من تنها نام تو را شنیدم و هنوز چهره زیبایت را ندیدم، اما وقتی که تو خود را نمایان کردی، بهتر از آنچه شنیده بودم به نظرم آمد.
هوش مصنوعی: دوست عزیزم، مرا ترک نکن چون بغیر از صحبت تو، زندگی برای من همچون بادی است که جز گرد و غبار چیزی نمیبیند.
هوش مصنوعی: شمشیر را بر خون من بدبخت تیز نکن؛ زیرا که من که از دست تو کشته نشدهام، در واقع شهید هستم.
هوش مصنوعی: ای جدایی، تو برو و چهرهات را به جای دیگری بسپار. ای وصال، بیا که من از هر پیوندی بریدهام.
هوش مصنوعی: من در جستجوی تو به هر سو رفتهام، اما نه از تو فاصله گرفتهام و نه به تو رسیدهام.
هوش مصنوعی: هرچند که از شدت شتاب و تندروی در تلاش برای رسیدن به هدفم بر اسب سوار شدهام، اما نه راهی برای پیشرفت پیدا کردهام و نه توانستهام کنترل اوضاع را به دست بگیرم.
هوش مصنوعی: کار من به هیچ وجه از دیگران پذیرفته نمیشود، حالا که کلید کارم به دست تو افتاده است.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید زیبایی تو را دیدم، از خوشبختی مانند ماه شدم و زمانی که صبح دمید، احساس نور و روشنایی کردم.
هوش مصنوعی: ناگهان به آسمان رفتم و مانند خورشید، هر ذرهای که بر روی زمین بود را دیدم.
هوش مصنوعی: مثل ذرهای که در سایهٔ شخصی نمیتواند خود را نشان دهد، امروز مانند خورشیدی در هر جا و به وضوح مشاهده میشوم.
هوش مصنوعی: اگر دوستم به من بهشت را بدهد، من آن را نمیپذیرم و اگر هم دوزخ بخواهم، به دنبال چیزی بیشتر هستم.
هوش مصنوعی: در عشق، غصهها میتوانند جوانی را به پیری بکشند و من در این مسیر سعی دارم به کمال برسم، هرچند که همچنان در حال نواقص و کاستیها هستم، مانند کسی که پیرو یک استاد است.
هوش مصنوعی: از طبیعت خود به مانند آتش به سخن ادامه میدهم و مانند کسی که آب را جرعه جرعه مینوشد، از عشق چشیدهام و آن را به طرز دلنشینی بیان میکنم.
هوش مصنوعی: دیروز من دینی و عابدی بودم، ولی امروز عاشق شدم. حالا آنچه که قبلاً بودم دیگر نیست و من آدمی تازه و نوین شدهام.
هوش مصنوعی: من از هر نسبتی که داشتم جدا شدم، اما در حرف زدن از مبهمات و داستانهای عجیب، مانند عطار دروغ میگویم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن چیست که من از تو و عشق تو ندیدم
وان چیست که در هجر تو از تو نشنیدم
احسنت چنین کن همه خون دل من خور
کاخر بگزافت ز جهان بر نگزیدم
رفتی و بر دشمن من خوش بنشستی
[...]
گفتم که فروغی ز لب لعل تو دیدم
گفتا رقم دلشدگان بر تو کشیدم
گفتم خبرت هست که خون می شودم دل
گفتا ز می خون دلت نیز شنیدم
گفتم که دل از عشق تو بی صبر و قراراست
[...]
روزی بسر کوی خرابات رسیدم
در کوی خرابات یکی مغبچه دیدم
از چشم بشد ظلمت و سرچشمه ی خضرم
چون در خط سبز و لب لعلش نگریدم
نقش دو جهان محو شد از لوح ضمیرم
[...]
تا زلف تو برداشتم و روی تو دیدم
در وصف نیامد که چه دیدم، چه کشیدم
جانم شب هجر تو چو ساغر به شب آمد
وز لعل تو یک روز به کامی نرسیدم
بادا شبِ تو خوش که من بی سر و بی پای
[...]
من چون به در کعبه مقصود رسیدم
از قافله وارستم و از راه رهیدم
با ید قلم نسخ بر آن بیت کشیدم
من پند رفیقان موافق نشنیدم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.