گنجور

 
بیدل دهلوی

دل دیوانه‌ای دارم به گیسوی گرهگیرش

که نتوان داشتن همچون صدا در بند زنجیرش

ز خواب عافیت بیگانه باشد چشم زخم من

سرتسلیم‌ تا ننهد به بالین ‌پر تیرش

تو در بند خودی قدر خروش دل چه می‌دانی

که آواز جرس گمگشتگان دانند تاثیرش

مگو افسرد عاشق گر نداری پای جولانی

چوگل صد رنگ پرواز است زیر بال تغیرش

مآل ‌کار غفلتهای ما را کیست دریابد

که همچون خواب مخمل حیرت محض است تعبیرش

سفال و چینی این بزم بر هم خوردنی دارد

تو از فقر و غنا آماده‌کن ساز‌ بم در زیرش

غبار صیدم از صحرای امکان رفته‌ام اما

هنوز از خون من دارد روانی آب شمشیرش

تماشاگاه صحرای محبت حیرتی دارد

که باید در دل آیینه خفت از چشم نخجیرش

اثر پروردهٔ ذوق گرفتاری دلی دارم

که بالد شور زنجیر از شکست رنگ تصویرش

دم پیری فسردن بر دل عاشق نمی‌بندد

تب شمع محبت نشکند صبح از تباشیرش

جوانیهای اوهامت به این خجلت نمی‌ارزد

که چون نظاره خم‌گردیدن مژگان‌کند پیرش

مپرس از ساز جسم و الفت تار نفس بیدل

جنون داردکف خاکی‌که من دارم به زنجیرش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سیف فرغانی

دلارامی که حیرانم من از حسن جهانگیرش

رخ او آیتی در حسن و نور قدس تفسیرش

چو دست عشق او گیرد کمان حکم در قبضه

نه مردی گر برو داری که برجز تو رسد تیرش

چو زلف او کند در بند مجنونان عشقش را

[...]

جامی

کمانداری که در قتلم بود تعجیل تأخیرش

نه تیرش را ز دل کندن توانم نی دل از تیرش

چو بر نخجیر تیر اندازد آن شوخ از خدا خواهم

که آیم در نظر در صیدگه برشکل نخجیرش

در رحمت بود خندان و خوش برمردمان آن رو

[...]

اهلی شیرازی

نشد از زخم تیر آهو گریزان روز نخجیرش

از آنشد تا کسی بیرون نیارد از درون تیرش

هر آن عاشق که شد آشفته زنجیر موی تو

بجز پیش تو نتوان داشتن جایی بزنجیرش

به خوابم دوش میخواندی میان لاله زار گل

[...]

صائب تبریزی

ز شست صاف از دل می جهد گرم آنچنان تیرش

که از بوی کباب افتد به فکر زخم ،نخجیرش

زخون صید اگر صحرا شود دریا،چه غم دارد؟

که از سنگین دلی برکوه باشد پشت شمشیرش

مخور ازطفل طبعی روی دست دایه گردون

[...]

جویای تبریزی

به رنگ شمع بگدازد ز سوز سینه ام تیرش

چو موج باده گردد آب خون آلوده شمشیرش

نبیند در لحد هم کشتهٔ مژگانش آسایش

که باشد هر کف خاکی به پهلو پنجهٔ شیرش

به راه انتظار ناوکش خون دل حسرت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه