گنجور

 
بیدل دهلوی

خاک ما نامه‌ها به جانب یار

می‌نویسد ولی به خط غبار

خون شو ای دل‌ که بر در مقصود

کوشش ناله‌ام ندارد بار

ذوق آیینه‌سازیی داریم

از عرقهای خجلت دیدار

شوق مفت است ورنه زین اسباب

ناامیدی ندارد اینهمه کار

دل گرفتار رشتهٔ امل است

مهره از دست کی گذارد مار

پیرگشتی چه جای خودداری‌ست

نیست در خانهٔ کمان دیوار

حیرت ما سراسری دارد

صبح آیینه کرده است بهار

هستی ‌آفت شمر چه موج‌ و چه‌ بحر

کم ما هم مدان‌ کم از بسیار

منعم و آگهی چه امکان است

مخمل از خواب‌ کی شود بیدار

بگذر از سرکشی‌که شمع اینجا

از رگ گردن است بر سر دار

طایر گلشن قناعت ما

دانه دارد ز بستن منقار

سخت نتوان‌گرفت دامن دهر

بیدل از هرچه بگذری بگذار

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بیدل دهلوی

همین شعر » بیت ۸

هستی ‌آفت شمر چه موج‌ و چه‌ بحر

کم ما هم مدان‌ کم از بسیار

طغرل احراری

طغرلم محو مصرع بیدل

کم ما‌ هم مدان کم از بسیار

رودکی

بر رُخَش زلف عاشق است چو من

لاجرم همچو منش نیست قرار

من و زلفین او نگونساریم

او چرا بر گل است و من بر خار؟

همچو چشمم توانگر است لبم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رودکی
دقیقی

زان مرکّب که کالبد از نور

لیکن او را روان و جان ازنار

زان ستاره که مغربش دهنست

مشرق او را همیشه بر رخسار

عنصری

بارگی خواست شاد بهر شکار

بر نشست و بشد بدیدن شار

فرخی سیستانی

ای دل نا شکیب مژده بیار

کامد آن شمسه بتان تتار

آمد آن سرو جلوه کرده به ناز

آمد آن گلبن خمیده ز بار

آمد آن بلبل چمیده به باغ

[...]

منوچهری

هست ایام عید و فصل بهار

جشن جمشید و گردش گلزار

ای نگار بدیع وقت صبوح

زود برخیز و راح روح بیار

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه