گنجور

 
بیدل دهلوی

به تردستی بزن ساقی غنیمت‌دار قلقل را

مبادا خشکی افشاردگلوی شیشهٔ مل را

ز دلها تا جنون جوشد نگاهی را پرافشان‌کن

جهان تا گرد دل‌گیرد پریشان سازکاکل را

چسان رازت‌نگهدارم که‌این سررشتهٔ غیرت

چو بالیدن به روی عقده می‌آرد تأمل را

سرشک‌از دیده بیرون ریختم‌مینا به‌جوش آمد

چکیدنهای این خم آبیاری‌کرد قلقل را

درین محفل‌که جوشدگرد تشویش از تماشایش

به خواب امن می‌باشد نگه چشم تغافل را

زبحث شورش دریا نبازد رنگ تمکینت

چوگوهرگر بفهمی معنی درس تأمل را

دچار هرکه شد آیینه‌رنگ جلوه‌اش‌گیرد

صفای د‌ل برون از خویش نپسندد تقابل را

جنون ناتوانان را خموشی می‌دهد شهرت

به غیر‌از بو صدایی نیست زنجیر رگ‌گل را

نیاز و ناز باهم بسکه یک رنگند درگلشن

زبوی غنچه نتوان فرق‌کرد آواز بلبل را

به می رفع‌کجی مشکل بود ازطبع‌کج طینت

به زور سیل نتوان راست‌کردن قامت پل را

شکنج جسم و عرض دستگاه ای بیخبر شرمی

غبارانگیز ازین خاک و تماشاکن تجمل را

فسردن‌گر همه‌گوهر بود بی‌آبرو باشد

بکن جهد آن قدرکز خاک برداری توکل را

به پستی نیز معراجی است‌گر آزاده‌ای بیدل

صدای آب شو ساز ترقی‌کن تنزل را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۰۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اوحدی

اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را

ز روی لاله رنگ خود خجالت‌ها دهی گل را

مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر

اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را

رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان

[...]

فضولی

شنیده صبحدم از جور گل افغان بلبل را

بدندان پاره پاره ساخته شبنم تن گل را

چو گیرم کاکلَش را، تا کِشم سویِ خُودم ، آن مه،

بقصد دوری من می گشاید عقد کاکل را

صبا را جویبار از موج در زنجیر می دارد

[...]

کلیم

به هر منزل فزون دیدم ز هجران زاری دل را

خوشا حال جرس، فهمیده است آرام منزل را

ز شوق دوست زان‌سان چشم حسرت بر قفا دارم

که رو هم گر به راه آرم نمی‌بینم مقابل را

چمن را غنچهٔ نشکفته بسیار است، می‌ترسم

[...]

صائب تبریزی

مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان

که از دریای گوهر، بهره خاشاک است ساحل را

نباشد آدمی را هیچ خلقی بهتر از احسان

که بوسد دست خود، هر کس که گیرد دست سایل را

ندارد گریه کردن حاصلی در پیش بی دردان

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سلیم تهرانی

نگاه باغبانم، می‌پرستم لاله و گل را

کنم چون موی پیغمبر زیارت شاخ سنبل را

پر از گل دامن خود را ز فیض خرقه می‌بینم

چو طاووسان کنم چتر خود این دامان پرگل را

به گلشن دام زلف و سرمهٔ چشمش ز صیادی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه