به گلشن گر برافشاند ز روی ناز کاکل را
هجوم نالهام آشفته سازد زلف سنبل را
چرا عاشق نگیرد ازخطش درس ز خود رفتن
کهبلبل موج جامباده میخواند رگگلرا
نفس دزدیدنم توفان خون در آستین دارد
گلوی شیشهام بامی فروبردهست قلقل را
ز جیبریشه اسرار چمنگل میکند آخر
کمال جزو دارد دستگاه معنیکل را
چراغ پیریام آخربهاشک یأس شد روشن
زگردسیل دادم سرمهچشم حلقهٔ پل را
درینگلشن اگر از ساز یکرنگی خبر داری
ز بویگل توانی درکشید آوز بلبل را
فنا مشکلکند منع تپش از طینت عاشق
بهساحل نیز درد موجاین دریا تسلسلرا
ز فرق قرب و بعد نازمشتاقان چهمیپرسی
توان ازگردش چشمی نگهکردن تغافلرا
بهفکر خودگرهگشتیموبیرون ریختاسرارش
فشار طرفهای بودهست آغوش تأمل را
ز دل در هر تپیدن عالم دیگر تماشا کن
مکررنیست گرصدبار گویدشیشهقلقلرا
تمنا حسرت الفت خمارچشم میگونت
سراغکوچهٔ ناسور داند شیشهٔ مل را
علاج زخمدل ازگریهکی ممکنبود بیدل
به شبنم بخیه نتوانکرد چاکدامنگل را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات عاشقانه و دلتنگی شاعر میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویری از گلها و بلبلها، درد و شوق عشق را به تصویر میکشد. او از عشق ناکام و حسرتهای ناشی از آن صحبت میکند و به دنبال آرامش در دل و دوری از غم و اندوه است. شاعر به رابطه پیچیده میان عشق و ناامیدی اشاره میکند و بر کسالت روزگار پیری و یادآوری گذشته تأکید دارد. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که آسیبهای عشق را نمیتوان به سادگی ترمیم کرد و گویی درد عاشقی جزئی از سرنوشت است.
هوش مصنوعی: اگر گلستان با زیبایی موهای نازک خود را به هوا بریزد، نالههای من آنقدر آشفته میشود که زلفهای سنبل هم به هم میریزد.
هوش مصنوعی: چرا عاشق از خط معشوقش درس عشق نگیرد و خود را فراموش کند، در حالی که بلبل با آواز دلنشینش شادابی گل را به خواندن واداشته است؟
هوش مصنوعی: من در دل خود توفانی از احساسات دارم که مثل خون در آستینم جریان دارد. حالتی دارم که مانند شیشهای شکننده است که ممکن است هر لحظه برود و آرامش را از من بگیرد.
هوش مصنوعی: از دل و ریشههای نهفته، رازهای گل و چمن به تدریج نمایان میشود؛ زیرا کامل بودن، بخشی از مجموعهی معنا و کل وجود را شامل میشود.
هوش مصنوعی: در پیری، نور زندگیام با اشک ناامیدی روشن شده و به خاطر مشکلات، گرد و غبار غم بر چشمانم نشسته است.
هوش مصنوعی: اگر در این باغ از ساز همنوایی و هماهنگی آگاه هستی، میتوانی با بوی گل، آواز بلبل را احساس کنی.
هوش مصنوعی: عشق و احساسات عمیق گاهی اوقات باعث میشود که فرد از خود بیخود شود و نتواند خودش را کنترل کند. اگرچه عاشق ممکن است در تلاش برای حفظ آرامش باشد، اما بهطور طبیعی، احساسات او به مانند امواج دریا میتوانند او را به سمت اضطراب و درد سوق دهند. در نهایت، تجربه عشق و جنبههای آن میتواند باعث بروز چالشهایی شود که با آنها باید مواجه شد.
هوش مصنوعی: از تو میپرسم که چگونه میتوان در فاصلهٔ نزدیک و دور از محبوب، دلباختگان را درک کرد؟ در حالی که با یک نگاه میتوان به بیتوجهی و غفلت پی برد.
هوش مصنوعی: ما به فکر خود مشغول شدیم و رازهایمان را بروز دادیم، که این زیر فشار و شتابی بوده است که ناشی از تأمل و تفکر عمیق است.
هوش مصنوعی: با هر بار تپش قلبت، دنیای جدیدی را ببین. اگر بار سنگینی بر دوش داری، صدای قلقل شیشه را میشنوی، اما این تجربه تکراری نیست.
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که عشق و محبت چشمان زیبا و گرهخوردهات را داشته باشم، اما میدانم که این خواستهام به مانند سراب نمیماند، مانند شیشههای شکستهای که در کوچههای تاریک و پرخطر به دنبال آن میگردند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر میگوید که درمان درد و التیام زخمهای دل با اشک و گریه ممکن نیست. همانطور که نمیتوان چاک پارچه گل را با شبنم دوخت و ترمیم کرد، در نتیجه زخمهای درونی نیز به سادگی قابل ترمیم نیستند و به روشهایی فراتر از اشک نیاز دارند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را
ز روی لاله رنگ خود خجالتها دهی گل را
مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر
اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را
رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان
[...]
شنیده صبحدم از جور گل افغان بلبل را
بدندان پاره پاره ساخته شبنم تن گل را
چو گیرم کاکلَش را، تا کِشم سویِ خُودم ، آن مه،
بقصد دوری من می گشاید عقد کاکل را
صبا را جویبار از موج در زنجیر می دارد
[...]
به هر منزل فزون دیدم ز هجران زاری دل را
خوشا حال جرس، فهمیده است آرام منزل را
ز شوق دوست زانسان چشم حسرت بر قفا دارم
که رو هم گر به راه آرم نمیبینم مقابل را
چمن را غنچهٔ نشکفته بسیار است، میترسم
[...]
مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان
که از دریای گوهر، بهره خاشاک است ساحل را
نباشد آدمی را هیچ خلقی بهتر از احسان
که بوسد دست خود، هر کس که گیرد دست سایل را
ندارد گریه کردن حاصلی در پیش بی دردان
[...]
نگاه باغبانم، میپرستم لاله و گل را
کنم چون موی پیغمبر زیارت شاخ سنبل را
پر از گل دامن خود را ز فیض خرقه میبینم
چو طاووسان کنم چتر خود این دامان پرگل را
به گلشن دام زلف و سرمهٔ چشمش ز صیادی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.