اگرحیرت بهاین رنگست دست وتیغ قاتل را
رگ باقوت میگردد روانی خون بسمل را
به این توفان ندانم در تمنایکه میگریم
که سیل اشک من در قعر دریا راند ساحل را
مپرس از شوخی نشو و نمای تخم حرمانم
شراری دشتم پیش ازدمیدن سوخت حاصل را
خیال جذبهٔ افتادگان دست سودایت
به رنگ جاده دارد درکمند عجز منزل را
زکلفتگر دلتشد غنچه، گلزارش تصورکن
که خرسندی به آسانی رساندکار مشکل را
لب اهل زبان نتوان به مهر خامشی بستن
قلم از سرمه خوردنکم نسازد نالهٔ دل را
عبارت محرمی بیحاصل از معنی نمیباشد
به لیلی چشم واکنگر توانی دید محمل را
درآن محفل کهحاجت میشود مضراب بیتابی
نواها درشکست رنگ استغناست سایل را
کف خونیکه دارم تا چکیدن خاک میگردد
چهسان گیرم به این بیمایگی دامان قاتل را
بساط نیستیگرم استکو شمع و چه پروانه
کف خاکستری در خود فرو بردهست محفل را
به بیارامی است آسایش ذوق طلب بیدل
خوشآن رهروکهخار پای خود فهمید منزل را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان حالتی از حیرت و ناامیدی میپردازد که شاعر در آن درگیر عشق و درد فراق است. او از تیرگی و زخمهای روحی ناشی از عشق و جدایی میگوید و اشکهایش را به سیلابی تشبیه میکند که نمیتواند به ساحل برسد. شاعر به دشواریهای زندگی و عدم فهم درست احساساتش اشاره میکند، و میگوید که صحبت کردن در مورد دردش، فقط آن را بیشتر نمایان میکند. او کیفیت عشق را با گل و چشمان لیلی مقایسه میکند و بیان میکند که در محفلها، نواهایش پر از بیقراری و اضطراب است. در نهایت، او به تنهایی و ناخوشی در زندگی اشاره میکند و میگوید که آسایش واقعی در فهم و پذیرش مشکلات است.
هوش مصنوعی: اگر حیرت به این شکل و رنگ باشد، حتی دست و تیغ قاتل نیز میتواند رگ کسی را قطع کند و خون او را روان کند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توفانی اشاره میکند که او را درگیر خود کرده و در نتیجه، او به خاطر چیزی که میخواهد، اشک میریزد. این اشکها به قدری زیاد است که مانند سیلابی، ساحل را به زیر آب میبرد و به عمق دریا میرسد. در واقع، شاعر از شدت غم و اندوه خود میگوید و بیان میکند که آرزویش نادیده گرفته شده و حالش رو به وخامت است.
هوش مصنوعی: از شوخی نپرس که چه بر من گذشته و چقدر آتش در وجودم شعلهور شده است. قبل از اینکه صبح شود، به خاطر نتیجهام دچار سوختگی و آسیب شدهام.
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن حسی از جذب و وابستگی به افرادی است که در زندگی دچار شکست یا افت شدهاند. گوینده تصوری از یک جاذبه عاطفی دارد که این افراد مانند سایههایی در مسیر زندگیاش قرار دارند و او را به سمتی میکشانند. این کشش و احساس، مانند رنگ جادهای است که او را در خود غرق کرده و در عین حال نشاندهنده کمتوانی و ناتوانی او در مقابله با این وضعیت است. به عبارتی، او در شرایطی قرار گرفته که نه تنها از این افراد دور نمیشود، بلکه در دام کمبودها و مشکلات ناشی از این وابستگی گرفتار آمده است.
هوش مصنوعی: اگر دلت مثل غنچه شکفته باشد، باغی از شادی و خوشبختی را در نظر بگیر که شادی میتواند به سادگی کارهای سخت را حل کند.
هوش مصنوعی: زبان اهل خود نمیتواند به دلیل مهر و محبت خاموش بماند. نوشتن و گفتن احساسات نمیتواند از غم و نالهٔ دل بکاهد.
هوش مصنوعی: عبارت بیفایده و بیمعنا در این دنیا وجود ندارد. اگر بتوانی به چشمان لیلی نگاه کنی، در آن صورت میتوانی زیبایی دنیای وجودش را ببینی.
هوش مصنوعی: در آن جمعی که نیاز و درخواست مطرح میشود، لحن و سبک نواها به گونهای است که نشاندهندهی احساس ناامیدی و نیاز به کمک است. در اینجا، رنگ و جوّ استغنا و بینیازی شکست میخورد و افرادی که تقاضا دارند، به وضوح احساس خود را نمایان میکنند.
هوش مصنوعی: خونی که از من ریخته میشود تا زمانی که به زمین بیفتد، چه طور میتوانم خود را از این بیمعنایی نجات دهم و دامن قاتل را بگیرم؟
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که محیط و فضایی که پر از بیهویتی است، گرم و پر از نشاط به نظر میرسد. گویا شمعی در این فضا وجود ندارد و پروانهای در حال حرکت در میان خاکسترها است و تمام جشن و محفل را در خود گرفته است. این تصویر بیانگر فضای غمگینی است که در عین حال حیات و حرکتی در آن وجود دارد.
هوش مصنوعی: آسایش و آرامش در زندگی برای کسی که همواره در جستجوی زیباییهاست، نمیتواند دوام بیاورد. اما خوشا به حال کسی که در مسیر زندگی، موانع و دشواریها را میشناسد و از آنها عبور میکند و به مقصد میرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
اگر یک سو کنی زان رخ سر زلف چو سنبل را
ز روی لاله رنگ خود خجالتها دهی گل را
مرا پیش لب لعل تو سربازیست در خاطر
اگر چه پیش روی تو سربازیست کاکل را
رخ و زلف تو بس باشد ز بهر حجت و برهان
[...]
شنیده صبحدم از جور گل افغان بلبل را
بدندان پاره پاره ساخته شبنم تن گل را
چو گیرم کاکلَش را، تا کِشم سویِ خُودم ، آن مه،
بقصد دوری من می گشاید عقد کاکل را
صبا را جویبار از موج در زنجیر می دارد
[...]
به هر منزل فزون دیدم ز هجران زاری دل را
خوشا حال جرس، فهمیده است آرام منزل را
ز شوق دوست زانسان چشم حسرت بر قفا دارم
که رو هم گر به راه آرم نمیبینم مقابل را
چمن را غنچهٔ نشکفته بسیار است، میترسم
[...]
مجو از زاهدان خشک طینت گوهر عرفان
که از دریای گوهر، بهره خاشاک است ساحل را
نباشد آدمی را هیچ خلقی بهتر از احسان
که بوسد دست خود، هر کس که گیرد دست سایل را
ندارد گریه کردن حاصلی در پیش بی دردان
[...]
نگاه باغبانم، میپرستم لاله و گل را
کنم چون موی پیغمبر زیارت شاخ سنبل را
پر از گل دامن خود را ز فیض خرقه میبینم
چو طاووسان کنم چتر خود این دامان پرگل را
به گلشن دام زلف و سرمهٔ چشمش ز صیادی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.