با من اندر گرفتهای کاری
کان به عمری کند ستمکاری
راستی زشت میکنی با من
روی نیکو چنین کند آری
بعد از این هم بکش روا دارم
هیچ ممکن شود که یکباری
روزگارم گلی شکفت از تو
که به عمری چنان نهد خاری
گویمت بوسهای مرا گویی
گفتهاند این حدیث بسیاری
لیکن ار عشوه بایدت بدهم
نبود یاد کرد خرواری
بوسه در کار تو کنم چه شود
گر برآری به خندهای کاری
چون رخانم سیاه خواهی کرد
سر دندان سپید کن باری
جان به دلال وصل تو دادم
گفتم این را بود خریداری
گفتم ار رایگانکم ندهی
بخرندت به تیز بازاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساسات عاشقانه و دردناک خود نسبت به محبوبش سخن میگوید. او از ستمهایی که محبوبش بر او روا داشته، شاکی است و به او میگوید که این رفتار زشت است. شاعر بیان میکند که بعد از این، تحمل بیشتری خواهد کرد و به یاد روزهای خوشی که از محبوبش بودهاند، میافتد. او به محبوبش میگوید که حتی با وجود تمام دردها، هنوز هم در جستجوی محبت و نزدیکی به اوست. همچنین به زیباییهای محبوب اشاره کرده و از عشقش صحبت میکند و در نهایت به این نکته اشاره میکند که اگر محبوبش بخواهد، میتواند او را به دست آورد، با وجود مشکلات و دشواریهای عشق.
هوش مصنوعی: تو در کار من مشغولی و دقت نمیکنی که این کار چقدر به من ظلم کرده است و مدتهاست که ادامه دارد.
هوش مصنوعی: تو با ظاهر نیکوی خود، رفتار زشت و ناپسندی را نسبت به من نشان میدهی.
هوش مصنوعی: از این به بعد هم به راحتی میتوانم بردارم. هیچ چیزی نمیتواند پیش بیاید که یک بار هم نباشد.
هوش مصنوعی: در زندگیام گلی از تو شکوفا شد که در تمام عمرم به اندازهی آن درد و رنج وجود نداشته است.
هوش مصنوعی: میخواهم از تو بوسهای بگیرم، اما تو میگویی که این را خیلیها گفتهاند.
هوش مصنوعی: اگر قرار باشد که من دلربایی کنم، نباید به یاد آوردن زحمت زیادی بکشی.
هوش مصنوعی: اگر من در کار تو یک بوسه بزنم، چه پیش خواهد آمد اگر تو با یک خنده به من پاسخ دهی؟
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در دلی به دست آوری، باید به ظاهر خود توجه کنی و زیباییهایش را بیشتر کنی.
هوش مصنوعی: من جانم را به دلال تو سپردم و به او گفتم که این کسی را که میخواهم، بخر.
هوش مصنوعی: گفتم اگر تو به من کمکی نرسانی، دیگران از تو بهرهبرداری خواهند کرد و تو را میخرند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به خدایی که آفرین کرده ست
زیرکان را به خویشتن داری
که نیرزد به نزد همت من
ملک هر دو جهان به یک خواری
ای فلک نیک دانمت آری
کس ندیدست چون تو غداری
جامه ای بافیم همی هر روز
از بلا پود و از عنا تاری
گر دری یابیم زنی بندی
[...]
گفت خضرم ز راه غمخواری
کای فرو مانده در گرفتاری
تا کی از عشق تو کشم خواری؟
تا کی از هجر تو کنم زاری ؟
چند با من جفا کنی آخر ؟
شرم بادت ازین جفا گاری
زان دو زلف چو ابر پیوسته
[...]
که پدیده است در جهان باری
کار هر مرد و مرد هر کاری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.