گنجور

 
انوری

با من اندر گرفته‌ای کاری

کان به عمری کند ستمکاری

راستی زشت می‌کنی با من

روی نیکو چنین کند آری

بعد از این هم بکش روا دارم

هیچ ممکن شود که یکباری

روزگارم گلی شکفت از تو

که به عمری چنان نهد خاری

گویمت بوسه‌ای مرا گویی

گفته‌اند این حدیث بسیاری

لیکن ار عشوه بایدت بدهم

نبود یاد کرد خرواری

بوسه در کار تو کنم چه شود

گر برآری به خنده‌ای کاری

چون رخانم سیاه خواهی کرد

سر دندان سپید کن باری

جان به دلال وصل تو دادم

گفتم این را بود خریداری

گفتم ار رایگانکم ندهی

بخرندت به تیز بازاری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کسایی

به خدایی که آفرین کرده ست

زیرکان را به خویشتن داری

که نیرزد به نزد همت من

ملک هر دو جهان به یک خواری

مسعود سعد سلمان

ای فلک نیک دانمت آری

کس ندیدست چون تو غداری

جامه ای بافیم همی هر روز

از بلا پود و از عنا تاری

گر دری یابیم زنی بندی

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
وطواط

تا کی از عشق تو کشم خواری؟

تا کی از هجر تو کنم زاری ؟

چند با من جفا کنی آخر ؟

شرم بادت ازین جفا گاری

زان دو زلف چو ابر پیوسته

[...]

نصرالله منشی

که پدیده است در جهان باری

کار هر مرد و مرد هر کاری

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه