دختری خرد بدیدم به گدایی مشغول
کرده در جامهٔ صدپاره نهان پیکر خویش
بود مکشوف به تاراجگه دزد نگاه
گرچه در ژنده نهان ساخته بد گوهر خویش
ورچه ز اهل دل و دین رحم طمع داشت ولی
بود خصم دل و دین از نگه کافر خویش
حبهای سیم بدو دادم و بگذشتم و سوخت
برق چشم تر او خرمنم از آذر خویش
شامگاهان به یکی بیشه شدم بر لب رود
ناگهان دیدمش آنجا به سر معبر خویش
با لبی خندهزنان میشد و میخواند سرود
به خلاف لب خشکیده و چشم تر خویش
گفتم ای شوخ نبودی تو که یک ساعت پیش
سوختی خرمن اهل نظر از منظر خویش
ای ترشرو چه شد آن گریه تلخت که چنین
خنده را، کان نمک ساخته از شکر خویش
گفت دارم پدری عاجز و مامی بیمار
که نیارند بپا خاستن از بستر خویش
هست این خندهام از بهر دل خود لیکن
گریهام بود برای پدر و مادر خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر داستان دختری گدا را روایت میکند که در حالی که پوششهایی پاره و نازک دارد، در جادهها دیده میشود. او به رغم وضع بدش، دارای ویژگیها و گوهرهای نابی است. شاعر به او محبت میکند و کمی پول به او میدهد، اما این دختر با وجود لبخند و خندهای که دارد، در واقع غمگین است و در دلش دغدغه خانوادهاش را حس میکند. او به شاعر میگوید که لبخندش برای خودش است، ولی اشکهایش به خاطر پدر و مادرش است که بیمار و ناتوان هستند. این شعر به زیبایی تضاد بین ظواهر و درون انسانها را نمایش میدهد و نشان میدهد که گاهی خواهش و دردهای انسانی در پس لبخندها پنهان است.
هوش مصنوعی: دختری جوان را دیدم که به گدایی مشغول بود. او در لباسی پاره و کهنه پنهان شده بود.
هوش مصنوعی: اگرچه شخصی در جایی کمارزش و در پوششی ناچیز به نظر میرسد، اما هنوز ممکن است جواهرات و ارزشهای درونیاش در زیر آن پنهان شده باشد. این بدان معناست که حتی در ظواهر ضعیف، ارزشهای عمیق و باارزشی وجود دارد که باید به آنها توجه کرد.
هوش مصنوعی: اگرچه اهل دل و دین از محبت و رحمت انتظار داشتند، اما در واقع، رفتار او نشان از دشمنی با دل و دینش دارد و نگاهش مانند کافران است.
هوش مصنوعی: یک تکه نقره به او دادم و از کنارش گذشتم، اما نگاه اشکآلودش باعث شد که آتش درونم شعلهور شود.
هوش مصنوعی: در غروب به یک جنگل رفتم، و کنار رود ناگهان او را در آنجا دیدم که در ابتدای مسیر خودش ایستاده بود.
هوش مصنوعی: با لبانی خندان و شاداب میرقصید و آواز میخواند، در حالی که خودش در دل غمگین و چشمهایی پر از اشک داشت.
هوش مصنوعی: به او گفتم، تو که یک ساعت پیش باعث شگفتی و حیرت اهل نظر شدی، چرا اکنون خودت را بیخیال و بیتفاوت نشان میدهی؟
هوش مصنوعی: ای دلخوش و ترشرو، چه شده است که آن گریهی تلخ تو به این خندهی شیرین و شاداب تبدیل شده است؟ انگار که تلخی نمک، از شیرینی خودت به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: میگوید پدرش ناتوان و مادرش بیمار است و توانایی برخاستن از بستر را ندارند.
هوش مصنوعی: من به خاطر خودم میخندم، اما اشکهایم برای پدر و مادر خودم است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
سر و پا گم مکن از فتنهٔ بیپایانت
تا چو حیران بزنم پای جفا بر سر خویش
آن که چون سایه ز شخص تو جدا نیست منم
[...]
روشنی بخش دلم شد تن غم پرور خویش
روشنست آینه شمع ز خاکستر خویش
سگ آن رند قلندر صفت شاه وشم
کز سفال سگ او ساخته جام زر خویش
من بیمار چنان زار شدم کز تن من
[...]
تا کی از گریه توان منع دو چشم تر خویش
بعد از این ما و خجالت به نصیحت گر خویش
شود از گرمی داغ جگرم، خاکستر
گر شب هجر ز الماس کنم بستر خویش
بر زلیخا، به ره عشق، همین طعنه بس است
[...]
از پی رفع خمار دل غمپرور خویش
همه خون گردم و جوشم ز دل ساغر خویش
سینه شوقم و از داغ کنم پنبه داغ
زخم ناسورم و ز الماس کنم نشتر خویش
جگر تشنه که از شعله مبادا سیراب
[...]
دوش در بزم تو دیدم ز دل خود سر خویش
آنچه پروانه ندیدست زبال و پر خویش
منعام از ناله چرا فاش چو شد رازِ نهان
چیست در خانه که من قفل زنم بر در خویش
خانهزاد جگر سوخته ماست همان
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.