دیدم به بصره دخترکی اعجمی نسب
روشن نموده شهر به نور جمال خویش
میخواند درس قرآن در پیش شیخ شهر
وز شیخ دل ربوده به غنج و دلال خویش
میداد شیخ، درس ضلال مبین بدو
و آهنگ ضاد رفته به اوج کمال خویش
دختر نداشت طاقت گفتار حرف ضاد
با آن دهان کوچک غنچه مثال خویش
میداد شیخ را به «دلال مبین» جواب
وان شیخ مینمود مکرر مقال خویش
گفتم به شیخ راه ضلال اینقدر مپوی
کاین شوخ منصرف نشود از خیال خویش
بهتر همان بود که بمانید هر دوان
او در دلال خویش و تو اندر ضلال خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف دختری از بصره میپردازد که زیباییاش چهره شهر را روشن کرده است. این دختر در مقابل شیخی در حال خواندن درس قرآن است و شیخ تحت تأثیر زیبایی و حرکات او قرار گرفته است. شیخ درسهایی میدهد که به نظر میرسد او را به گمراهی میکشاند، اما دختر با کلامی نازک و کودکانه به شیخ پاسخ میدهد. شاعر به شیخ توصیه میکند که از پیگیری گمراهی دست بردارد و پیشنهاد میدهد که بهتر است هر دو در جاده خود باقی بمانند؛ یکی در دنیای خوشحالی و دیگری در مسیر گمراهی.
هوش مصنوعی: در بصره دختری را دیدم که زیباییاش شهر را روشن کرده و نوری خاص به آن بخشیده است.
هوش مصنوعی: در مدرسهای در حضور رئیس شهر، فردی در حال تلاوت قرآن است و رئیس نیز به زیبایی و جذابیت او مجذوب شده و دلش را تسخیر کرده است.
هوش مصنوعی: شیخ به او درس گمراهی میداد و او نیز در حال پیشرفت به کمال خود بود.
هوش مصنوعی: دختر جرأت نداشت که با آن دهان کوچک و شبیه به غنچه، حرفی درباره حرف ضاد بزند.
هوش مصنوعی: شیخ به واسطهی دلالی که پیامش را به وضوح بیان میکرد، پاسخ میداد و شیخ هم بارها سخنان خود را تکرار میکرد.
هوش مصنوعی: به شیخ گفتم که راه اشتباه را اینقدر نپیمای، زیرا این جوان از خیال خود دست نخواهد کشید.
هوش مصنوعی: بهتر این بود که هر دوی شما در راه خود باقی بمانید و او به کار خود ادامه دهد و تو هم در اشتباهات و گمراهیهای خود بمانی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
با یار بیوفا نتوان گفت حال خویش
آن به که دم فرو کشم از قیل و قال خویش
من شرح حال خویش ندانم که چیست خود؟
زیرا که یک دمم نگذارد به حال خویش
آنرا که هست طالع ازین کار، گو: بکوش
[...]
بس کس که یافت خست و امساک پیشه کرد
بر نفس ناستوده و اهل و عیال خویش
عذرش بر آن دنائت و خست همین بود
دائم ز بیم فقر نگهداشت مال خویش
عمری بفقر میگذراند ز بیم فقر
[...]
گر بنگری در آینه عکس جمال خویش
عاشق شوی هر آینه بر زلف و خال خویش
نشناخت عقل ناقص ما حسن کاملت
هم خود شناختی به حقیقت کمال خویش
آنها که گفتهاند به وصلت رسیدهایم
[...]
نقشی به بست دلبر من بر مثال خویش
آراستش بزیور حسن و جمال خویش
آورد در وجود برای سجود خود
آن نقش که داشت بتم در خیال خویش
آئینه بساخت ز مجموع کاینات
[...]
دادی ز لطف خوی مرا با وصال خویش
وانگه نهفتی از نظر من جمال خویش
شکر خدا که می نتوانی که یک نفس
پیوند خاطرم ببری از خیال خویش
بیرون خرام مست و سرانداز هر طرف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.