گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

زین خداوندان گر یک تن بیتی گوید

که ز نادانی خود نیز نداند معنیش

میر قابوس ببایدش نوشتن و آنگاه

ز افسر سنجر سازند به تذهیب طلیش

پس بیارایند او را به دو صدگونه نگار

که همی گویی آراسته مانا مانیش

چاپلوسان چو ببینند بر او بر ناچار

خوب‌تر خوانند از نظم جریر و اعشیش

آن‌یکی گوید خود وحی خداوند است این

که فرود آورد از چرخ چهارم عیسیش

خواجه خودگوید زبن گونه فزون دارم شعر

که مرا وقت نباشد پی شرح و املیش

ور یکی شاعرکی خسته سراید شعری

که به گوش فلک آویزه نماید شعریش

چون فرو خواند بر خلق به صدگونه امید

مردم نادان صدگونه کنند استهزیش

آن یکی گوبدکاین شاعرک بی‌سروپای

کیست تا مرد بیندیشد از مدح و هجیش

وآن دگر گوید بر گفتهٔ او گوش مدار

که بسی باشد از قدر خود افزون دعویش

ور به اعجاز سخن‌، سحر فروشد به کلیم

عاقبت گردد در کام‌، زبان چون افعیش

حالت مرد دنیا است بر این گونه بهار

ای‌خوش آن‌مردکه در دیده نیاید دنییش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شمارهٔ ۱۱۳ - حالت مردم دنیا به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کسایی

تا تو آن خیش ببستی به سر اندر، پسرا

بر دلم گشت فزون از عدد ریشه‌ش ریش

ماهرویا، به سر خویش، تو آن خیش مبند

نشنیدی که کند ماه تبه جامهٔ خیش ؟

منوچهری

رزبان تاختنی کرد به شهر از رز خویش

در رز بست به زنجیر و به قفل از پس و پیش

بود یک هفته به نزدیکی بیگانه و خویش

ز آرزوی بچهٔ رز، دل او خسته و ریش

امیر معزی

این منم یافته مقصود و مراد دل خویش

با حوادث شده بیگانه و با دولت خویش

وین منم دیده و دل کرده پس از چندین سال

روشن و شاد به دیدار ولی‌نعمت خویش

صدر اسلام عمادالدین‌ْ بوبکر که هست

[...]

سعدی

گردن افراشته‌ام بر فلک از طالع خویش

کاین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش

عمرها بوده‌ام اندر طلبت چاره کنان

سال‌ها گشته‌ام از دست تو دستان اندیش

پایم امروز فرورفت به گنجینه کام

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
همام تبریزی

اشتیاقی به مرادی نفروشد درویش

ور بود تشنه جگر چشمهٔ حیوان در پیش

لذت آب ز سیراب نباید پرسید

این سخن خوش بود از تشنه جیحون اندیش

ذوق آن حال کسی راست که از نوش وصال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از همام تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه