دی در آمد ز در آن لعبت زیبا رخسار
نه چنان مست بغایت ، نه بغایت هشیار
طربی در دل آن ماه نو آیین زنبیذ
اثری در سر آن لعبت زیبا رخسار
از خم زلفش برگ سمنش غالیه پوش
سر زلفینش بر برگ سمن غالیه بار
رنگ نو دیدم بر عارض رنگینش دویست
بوی نو یافتم از زلفک مشکینش هزار
لاله باروی درفشان وی اندر وحشت
مشک با زلف پریشان وی اندر پیکار
این همی گفت که : رنگ من از آن روی بده
و آن همی گفت که : بوی من از آن زلف بیار
آخته قدش و رویش چو بدیدم گفتم :
که همی سرو روان ماه تمام آرد بار
گفتم : این بار غم عشق تو آن کرد بمن
که نکردست بر آن گونه غم یار بیار
کس بزنهاری خویش اندر زنهار نخورد
زینهاریست دلم پیش تو ، ای بت ، زنهار
گر ترا میل بباده است هم آخر بر من
باده ای یابی و هم در خور او باده گسار
ور بنقل و می و بازی دل تو میل کند
می و شطرنج بدست آید و اسباب قمار
ای برخ باغ ، ز گریانی و از خندانی
چشم من ابر بهارست و رخت روز بهار
دانۀ نارش با من چو در آمد بسخن
ناردان کرد دلم را ز غم آن دانۀ نار
مرمرا گفت که : ای عاشق زار ، از پی من
چون تو بسیار بدست از غم من عاشق زار
مر ترا سیم عزیزست و مرا بوسه عزیز
اندرین باره ترا راست نبینم هنجار
عشق بازی و خود از بی درمی رنجه شوی
رو ببازی شو و خود را و مرا رنجه مدار
بر گل عارضم ار فتنه شدی بی زر و سیم
شکر کن کز کف دست تو برون ناید خار
یار تو سیم همی خواهد و تو بی سیمی
بحقیقت نشود پر ز چنین یار کنار
اندر اشعار گرفتم که تو خود رودکیی
من چه دانم که چه چیزست و چه باشد اشعار
کاغذ شعر نخواهم ، درمی خواهم نغز
قل هو الله بخط خوب برو کرده نگار
مرمرا این غزل عاشق و ارایچ مگوی
عشق را سود ندارد غزل عاشق وار
چون ازین گونه شنیدم سخن دلبر خویش
صبرم اندک شد و اندیشه و رنجم بسیار
طعنۀ دوست چنان زد شرری بر دل من
که زند آتش غم در عدوی خواجه شرار
شرف الدوله علی بن محمد ، که بدوست
قوت دولت و جاه حق و تمدیح فخار
آن خداوند که با همت و رایش ناید
نه ز افلاک نشان و نه زانجم آثار
خرد و همت او خالی و صافی کردست
سیرت او ز مجاز و سخن او ز عوار
گر تو خواهی که کمین لفظش تکرار کنی
منتخب کرده علوم حکما بی تکرار
ورنه مدحش بروان و بزبان گفتندی
نه روان را شرفستی ، نه زبان را مقدار
ای خداوند ، که از عدل تو و هیبت تو
پنجۀ شیر کند ناخن روباه شکار
زامن و عدل تو بصحرا ز پی دانه چدن
مخلب باز فرو ریزد و روید منقار
در دیار تو ، ز بس عدل تو ، ای خواجه ، کنون
آشیان سازد گنجشک همی دیدۀ مار
مردمی نام بری ، در فکر آید صفتت
دایره یاد کنی ، در فکر آید پرگار
جود تو نامتناهیست ، و گرنه ز چه روی
قوت عقل درو راه نیابد بشمار ؟
اثر روح همانا اثر جود تو شد
که طبایع اثر جود تو دارد بر کار
رسم و ترتیب تو گویی همه علمست و خرد
شخص و ترکیب تو گویی همه حلمست و وقار
هر دلی کو نه باقبال تو شادست ، فلک
زند از آهن ادبار بر آن دل مسمار
بر عدو چارۀ بخت تو چنان قوت کرد
که ببیچارگی خویش عدو کرد اقرار
گر بخامه بنگارند صفت دست ترا
شود از صورت او خامه پر از رنگ و نگار
بر تو دینار ز اشیای جهان خوار ترست
چه بدی کرد بجای تو ، ندانم ، دینار ؟
فخر عالم همه در جمع درم بسته بود
وین عجب تر که تو از جمع درم داری عار
تا کف تو عدوی ز رو در آمد ، شب و روز
زر و در از کف تو سنگ و صدف کرد حصار
نظم اشعار همه وصف شعار تو بود
تا بر اشعار ترا دادن مالست شعار
کر بدل فکرت قدر تو وجود تو کنم
دل پر اشکال فلک یابم و امواج بحار
ای خداوندی کز علم تو و بخشش تو
دانش و خواسته نزد تو عزیز آمد و خوار
اندرین خلعت فرخنده و تشریف ترا
مشتری کرد سعود از فلک خویش نثار
شرف خلعت تو شادی احرار آمد
که بدین خلعت و تشریف تو شادند احرار
غرض بخت چنان بد که مجسم بودی
تا بدی پیش تو و مرکب تو غاشیه دار
مه ببوسید سر گرد سواران ترا
چون سوی ماه شد از موکب تو گرد سوار
خلعتی خواهد پوشید ترا دولت تو
که بود پوش از فخر و ز پیروزی تار
هر که امروز بدین شادی تو شادان نیست
غم مرگ از دل و از جانش بر آراد دمار
تا همی دولت یکسان نبود با محنت
تا همی شادی یکسان نبود با تیمار
فتح را باد بدین درگه فرخنده سکون
بخت را باد بدین صدر گرانمایه مدار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در وصف زیبایی و جذابیت یک معشوقه نوشته شده است. شاعر از ویژگیهای ظاهری معشوقه میگوید و احساسات عاشقانهاش را بیان میکند. او درحال توصیف چهره و زلفهای معشوقه و تأثیر آنها بر دل و جانش است. شاعر به تضادهای عشق و غم نیز اشاره میکند و از دلتنگیها و عواطفی که در پی عشق او به وجود آمده است یاد میکند. همچنین، شاعر به ستایش شخصیتی قدرتمند و با فضل میپردازد و ارزشهای والای علم و بخشش را در آن شخصیت میبیند. در نهایت، شاعری با نگاهی سیاسی به مسئله عدالت و نعمتهای الهی اشاره میکند و تأکید میکند که خوشبختی و شادی ناگزیر از وجود درد و رنج انسانی است.
هوش مصنوعی: دی، آن معشوقه زیبا از در آمد، نه آنچنان مست بود که همه چیز را فراموش کند، و نه آنقدر هشیار بود که از لذّت غافل شود.
هوش مصنوعی: در دل آن زن که چون ماه نو میدرخشد، شادی و سرور وجود دارد و چهره آن معشوق زیبا تأثیری خاص به همراه دارد.
هوش مصنوعی: از درخت زلف او، برگهای سمن مانند عطر خوشبو فرشی روی سر زلفهایش قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: نگاه کردم به چهرهاش که پر از زیبایی و رنگهای تازه بود و از گلهای معطر و خوشبو در دو برابر احساس کردم که بوی خوشی از گیسوان مشکیاش به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: لالهای که با زیبایی و درخشش خود در دشتهای وحشتزا میدرخشد، به همراه زلفهایی آشفته و زیبا، در میادین نبرد حضور دارد.
هوش مصنوعی: این شخص میگفت که: رنگ من را از زیبایی صورتت بگیر و آن شخص دیگر میگفت که: عطر من را از آن موهای زیبا بیاور.
هوش مصنوعی: وقتی قد و چهرهاش را دیدم، به خودم گفتم که این دختر مانند سرو روان و ماهی کامل است که زیبایی خاصی دارد.
هوش مصنوعی: گفتم: این بار غم عشق تو به من تاثیر عجیبی گذاشت که هیچگاه بر من چنین غمی از نرمی یار نداشته است.
هوش مصنوعی: کسی که به خود نیاز دارد، از کسی دیگر کمک نمیگیرد. دلم برای تو، ای معشوق، نیازمند است.
هوش مصنوعی: اگر تمایل به نوشیدن شراب داری، در نهایت با من شرابی خواهی یافت و همچنین در کنار او نیز شراب نوشان زیادی هست.
هوش مصنوعی: اگر دل تو به بازی و نوشیدن علاقهمند شود، میتوانی با خوردن می و بازی شطرنج و سرگرمیهای دیگر خود را مشغول کنی.
هوش مصنوعی: ای باغ، از اشک و لبخند من مانند ابر بهار پر شدهای و لباس تو شبیه روزهای بهاری است.
هوش مصنوعی: وقتی دانهی انار به من نزدیک شد و با من سخن گفت، دل من را از غم آن دانهی انار پر کرد.
هوش مصنوعی: او به من گفت: ای عاشق نالان، چرا اینقدر به دنبالم میگردی؟ بسیاری از عاشقان مانند تو به خاطر غم من در زحمت هستند.
هوش مصنوعی: تو برای من ارزشمندی و من نیازی به بوسهی تو دارم، اما در این موضوع نمیتوانم به تو اعتماد کنم.
هوش مصنوعی: در عشق، اگر دردی برایت ایجاد میشود، خودت را نرنجان و من را هم نرنجان. به جای این مسأله، بازی عشق را بپذیر و در آن غرق شو.
هوش مصنوعی: اگر بر گلهای عارض من فتنه ایجاد کنی، و هیچ زیوری در دست نداشته باشی، باز هم شکرگزار باش، زیرا از دستان تو خار نخواهد رویید.
هوش مصنوعی: دوست تو به دنبال زیور و زیبایی است، اما تو بیزیبایی به حقیقت نمیتوانی کنار چنین دوستی زندگی کنی.
هوش مصنوعی: در اشعار به این نکته پی بردم که تو خود همان رودکی هستی، اما من نمیدانم که چیست و چه نوع اشعاری وجود دارد.
هوش مصنوعی: من به کاغذ شعر نیازی ندارم، بلکه میخواهم جامی از شراب داشته باشم. بهجای آن، جملهای زیبا از آیه «قل هو الله» را با خط زیبا بر روی آن بنویسید.
هوش مصنوعی: من را از عشق و زیباییهای آن نگو، چون عشق، سودی برای غزل عاشقانه ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی سخنان دلبرم را از این نوع شنیدم، صبرم کم شد و اندیشه و ناراحتیام زیاد شد.
هوش مصنوعی: دوست به من چنان زخم و ضربهای زد که درد و غم در دلم شعلهور شد و این آتش در دل دشمنان نیز روشن کرد.
هوش مصنوعی: شرفالدوله علی بن محمد، که قدرت و عظمت دولت و شرافتش به او وابسته است.
هوش مصنوعی: این خداوندی که با اراده و تدبیرش نمیتوان او را شناسایی کرد، نه نشانی از آسمانها دارد و نه آثارش در ستارهها دیده میشود.
هوش مصنوعی: او به واسطهٔ هوش و ارادهاش، خودش را از تنگناها و سطحیگریها آزاد کرده و روحش از حواشی دور است و سخنانش نیز از نادرستیها پاک و واضح است.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که با تکرار کلمهها به اثری مهم دست یابی، باید از دانش حکما که بینیاز از تکرار است، بهرهگیری.
هوش مصنوعی: اگر بود، افراد با روح و زبان در ستایش او سخن میگفتند، اما نه روح ارزشمند است و نه زبان در این معنا ارزش دارد.
هوش مصنوعی: ای خداوند، تویی که به خاطر عدل و عظمتت، حتی شیر هم نمیتواند به راحتی شکار کند و ضعف بیچاره روباه را در نظر میگیری.
هوش مصنوعی: زمانی که تو کنار من هستی و انصاف را رعایت میکنی، در دشتهای وسیع برای دستیابی به شکار، پنجههای خود را پایین میآوری و به سوی هدف حمله میکنی.
هوش مصنوعی: در سرزمین تو، به خاطر فراوانی انصاف و عدل تو، اکنون حتی گنجشکها هم با خیال راحت لانهسازی میکنند و چشم مارها را نمیبینند.
هوش مصنوعی: مردم به یاد تو میافتند و نامت را بر زبان میآورند، مانند دایرهای که در ذهن خطی از یاد تو میکشد، و این یادآوری شبیه پرگاری است که دایرهای را ترسیم میکند.
هوش مصنوعی: بخشش و generosity تو حد و مرزی ندارد، وگرنه چگونه ممکن است که قدرت و عقل ما بتوانند آن را اندازهگیری کنند؟
هوش مصنوعی: اثر روح به حقیقت نشانهای از بخشندگی و مهربانی توست، زیرا طبیعتها تحت تأثیر فضایل تو در کارهای خود قرار دارند.
هوش مصنوعی: شکل و ظاهر تو نشان دهندهٔ تمام دانش و خرد است و ویژگیهای تو، همچون آرامش و وقار، نمایانگر تمام بردباری و متانت به شمار میآید.
هوش مصنوعی: هر دلی که با شادی تو همراه نیست، آسمان با بدبختی و بینصیب ماندن، بر آن دل سختی خواهد آورد.
هوش مصنوعی: برخی از دشمنان به قدری به قدرت و توانایی تو اعتراف کردند که خودشان را در وضعیت ناتوانی و درماندگی دیدند.
هوش مصنوعی: اگر بر روی کاغذ صفت دست تو را بنگارند، آن دست تبدیل به قلمی خواهد شد پر از رنگ و زیبایی.
هوش مصنوعی: بر تو، پول و ثروت از هر چیز دیگری در دنیا کمتر ارزش دارد. نمیدانم چه بدی کرده که جانشین تو شده و جای تو را گرفته است.
هوش مصنوعی: تمام افتخار و بزرگی دنیا در دور هم بودن و جمع کردن اموری است اما این شگفتی است که تو از دیگران دوری کردهای و از وابستگی به جمعیت احساس ننگ میکنی.
هوش مصنوعی: وقتی که دست تو از دشمن پر شود، شب و روز، طلا و جواهر از دست تو خارج میشود و به جای آن سنگ و صدف به دور تو حصار میکشد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که تمام اشعار به نوعی به تو اشاره دارند و آنچه درباره تو گفته میشود، لزوماً به خودت مربوط است و به دیگران تعلق ندارد. در واقع، همه این سرودهها به نوعی نمایانگر ویژگیها و صفات تو هستند و به همین خاطر، ارزش و اعتبار دارند.
هوش مصنوعی: با تغییر در افکار و اندیشهام، به ارزش وجود تو پی میبرم. اگر دل پر از مشکلات و چالشهای دنیا را داشته باشم، به عمق احساسات و تجارب زندگی دست پیدا میکنم.
هوش مصنوعی: ای خداوندی که علم و بخششت، باعث ارزش و قیمتی شدن دانش و آرزوها در نزد تو میشود، در حالی که بدون این علم و بخشش، آنها بیارزش و ناتوانند.
هوش مصنوعی: در این لباس خوشیمن و این مقام، بخت تو از آسمان بر تو نیکی نثار کرد.
هوش مصنوعی: لباس افتخار تو باعث شادی آزادگان شد، زیرا آنها به خاطر این لباس و مقام تو خوشحال هستند.
هوش مصنوعی: بخت به قدری بد است که گویی برای تو و اسبت، سایهنشینی وجود دارد که هرگز نمیگذارد از بدیها فاصله بگیرید و همیشه در کنار شما هستند.
هوش مصنوعی: ماه به آرامی و زیبایی بالای سواران تو را می بوسد، چرا که وقتی به سمت ماه میروید، آن سواران دیگر در موکب تو نیستند.
هوش مصنوعی: دولت تو لباس و جامهای زیبا و با شکوه برای تو خواهد آورد؛ این جامهی فخر و پیروزی است که تار و پود آن از افتخار و غلبه بر مشکلات بافته شده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که امروز از شادی تو خوشحال نیست، باید غم مرگ را از دل و جانش دور کند و نابود کند.
هوش مصنوعی: تا زمانی که سعادت و خوشبختی با رنج و مشقت یکی نیست، شادی و خوشحالی نیز نمیتواند بدون غم و اندوه وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: پیروزی را باد بر این درگاه خوش، و آرامش بخت را بر این مقام باارزش باد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر شود بحر کف همت تو موج زنان
ور شود ابر سر رایت تو توفان بار
بر موالیت بپاشد همه در و گوهر
بر اعادیت ببارد همه شخکاسه و خار
ای ز کار آمده و روی نهاده به شکار
تیغ و تیر تو همی سیر نگردند ز کار
گاه تیغ تو بر آرد ز سر دشمن گرد
گاه تیر تو بر آرد ز بر شیر دمار
هیبت تیغ تو و تیر تو دارد شب و روز
[...]
جشن و نوروز دلیلند بشادی بهار
لاله رخسارا ، خیز و می خوشبوی بیار
بوستانبانا امروز به بستان بدهای؟
زیر آن گلبن چون سبز عماری شدهای؟
آستین برزدهای دست به گل برزدهای؟
غنچهای چند ازو تازه و تر بر چدهای؟
دستهها بسته به شادی بر ما آمدهای؟
[...]
هرکه در پیش تو بر خاک بمالد رخسار
ملک کونین مسخّر بودش لیل و نهار
دگران گر به قدم بر سر کوی تو روند
من به سر بر سر کوی تو روم مجنونوار
سلطنت غیر تو کس را نسزد ز انکه به لطف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.