ترسا بچهای دیشب در غایت ترسایی
دیدم به در دیری چون بت که بیارایی
زنار کمر کرده وز دیر برون جسته
طرف کله اشکسته از شوخی و رعنایی
چون چشم و لبش دیدم صد گونه بگردیدم
ترسا بچه چون دیدم بی توش و توانایی
آمد بر من سرمست زنار و می اندر دست
اندر بر من بنشست گفتا اگر از مایی
امشب بر ما باشی تاج سر ما باشی
ما از تو بیاساییم وز ما تو بیاسایی
از جان کنمت خدمت بی منت و بی علت
دارم ز تو صد منت کامشب بر ما آیی
رفتم به در دیرش خوردم ز می عشقش
در حال دلم دریافت راهی ز هویدایی
عطار ز عشق او سرگشته و حیران شد
در دیر مقیمی شد دین داد به ترسایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر داستان ملاقات عطار با دختری به نام ترسا را روایت میکند. عطار در دیشب ترسناک، دختری زیبا را میبیند که به در کلیسا آمده و با زنی جذاب و دلربا درگیر است. ترسا با اعتماد به نفس به عطار نزدیک میشود و از او میخواهد که امشب در کنارشان بماند. او وعده میدهد که خدماتی بیمنت و بیدلیل برای او ارائه دهند. عطار که تحت تأثیر عشق او قرار گرفته، به او وابسته میشود و در آنجا میماند و به نوعی دین خود را به عشق و زیبایی تقدیم میکند. این شعر نشاندهنده جذبه عشق و جاذبههای دنیوی است.
هوش مصنوعی: دیروز شب، کودک ترسویی را دیدم که در کنار یک معبد به زیبایی ایستاده بود، مانند مجسمهای که به زینت آراسته شده است.
هوش مصنوعی: زنی کمربند بسته و از میخانه بیرون آمده، با ظاهری جذاب و بازیگوش که چهرهاش را به شکل جالبی درآورده است.
هوش مصنوعی: وقتی چشمان و لبان او را دیدم، به شدت تغییر حال دادم. گویی که یک ترسای جوان را دیدم که بدون تو و قدرتی برای انجام کاری است.
هوش مصنوعی: دختر زیبا و سرمستی در حالی که کاسهای پر از شراب در دست داشت، نزد من آمد و بر من نشست. او گفت: اگر تو از ما هستی، چه کاری میتوانی انجام دهی؟
هوش مصنوعی: امشب کنار ما باش و برای ما مهم و عزیز باش. ما از حضور تو آرامش میگیریم و تو هم از ما احساس آرامش کن.
هوش مصنوعی: برای تو بدون هیچ انتظار و دلیلی خدمت میکنم و امشب از تو خواستهام که به دیدن ما بیایی.
هوش مصنوعی: به میخانه رفتم و از شراب عشق او نوشیدم، در حالی که در دل خود راهی را برای رسیدن به اویی و آشکار شدنش دریافتم.
هوش مصنوعی: عطار به خاطر عشق او به شدت گیج و ناآرام شد و در مکان عبادت اقامت گزید و دینش را به مذهب ترسایان سپرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
دوش از سر بیهوشی و ز غایت خودرایی
رفتم گذری کردم بر یار ز شیدایی
قلاش و قلندرسان رفتم به در جانان
حلقه بزدم گفتا نه مرد در مایی
گفتم که مرا بنما دیدار که تا بینم
[...]
با هر کی تو درسازی میدانک نیاسایی
زیر و زبرت دارم زیرا که تو از مایی
تا تو نشوی رسوا آن سر نشود پیدا
کان جام نیاشامد جز عاشق رسوایی
بردار صراحی را بگذار صلاحی را
[...]
هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی
یا چشم نمیبیند یا راه نمیداند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی
دیوانه عشقت را جایی نظر افتادهست
[...]
عشق آمد و بر هم زد بنیادِ شکیبایی
ای عقل درین منزل مِن بعد چه میپایی
گر نه سر خود گیری در دستِ بلا مانی
تقصیر مکن خود را زنهار بننمایی
گر با تو مجازاتی بنیاد نهد خاموش
[...]
تا داشت به جان طاقت، بودم به شکیبایی
چون کار به جان آمد، زین پس من و رسوایی
سرپنجه صبرم را پیچیده برون شد دل
ای صبر، همین بودت بازوی توانایی
در زاویه محنت دور از تو چو مهجوران
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.