گنجور

 
عطار

ای روی تو فتنهٔ جهانی

مبهوت تو هر کجا که جانی

کرده سر زلف پر فریبت

از هر سر مویم امتحانی

در چشم زدی ز دست بر هم

چشمت به کرشمه‌ای جهانی

ابروی تو رستها چو تیراست

بر زه که کند چنان کمانی

طراری را طراوتی نیست

با طرهٔ چون تو دلستانی

ندهد مه و مهر نور هرگز

بی عارض چون تو مهربانی

در دل بردن به خوبی تو

هرگز ندهد کسی نشانی

خورشید رخ تو را کند ذکر

هر ذره اگر شود زبانی

تا من سگ تو شدم نماندست

از قالب من جز استخوانی

من خاک توام مرا چنین خوار

در خون مفکن به هر زمانی

در عشق تو چست‌تر ز عطار

مرغی نپرد ز آشیانی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۸۰۰ به خوانش فاطمه زندی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

آن جنگی مرد شایگانی

معروف شده به پاسبانی

در گردنش از عقیق تعویذ

بر سرش کلاه ارغوانی

بر روی نکوش چشم رنگین

[...]

سنایی

ای چشم و چراغ آن جهانی

وی شاهد و شمع آسمانی

خط نو نبشته گرد عارض

منشور جمال جاودانی

بی دیده ز لطف تو بخواند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
عین‌القضات همدانی

عشقست نشان بی نشانی

از خود چو برون شوی بدانی

انوری

ای غایت عیش این جهانی

ای اصل نشاط و شادمانی

گر روح بود لطیف روحی

ور جان باشد عزیز جانی

گفتی که چگونه‌ای تو بی‌ما

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
ادیب صابر

تا بشنیدم که ناتوانی

دلتنگ شدم چنانکه دانی

گفتم شخصی بدان لطیفی

افسوس بود به ناتوانی

افتاد ز هاتفی به گوشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه