گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای آه خدا را سوی لیلا سفری کن

او را زدل خسته مجنون خبری کن

مگذار حریفان دغا را تو در این کوی

ای آن جهان سوز من امشب اثری کن

از هستی من گرد برانگیخت فراقت

این تجربه یکچند بیا با دگری کن

جز میوه حرمان کس از این باغ نچیده

ای نخل محبت بجز از این ثمری کن

تا چند شوی جلوه گه غیر خدا را

ای آینه از آه دل ما حذری کن

ای ترک چو گلگون بسر خاک بتازی

بر خاک شهیدان زعنایت گذری کن

گاه ار بتماشای گل و لاله خرامی

بر حالت خونین کفنانت نظری کن

نه بر سر پروانه کند شمع دمی صبح

با ما تو هم ایشمع وفا تا سحری کن

داری تو اگر شوق سر دار محبت

منصور صفت در ره حق فکر سری کن

بیت الحزنی داری و کنعانی و چشمی

یعقوب شور و ناله بیاد پسری کن

مرغ ار بپرد کس نکند صید به تیرش

از بهر خود آشفته بیا فکر پری کن

در مصر اگر چند عزیزی بر مردم

ای یوسف گمگشته تو فکر پدری کن

دردت نکند چاره بجز حیدر صفدر

زین ملک سبک خیز و بکویش سفری کن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode