این فتنه که چشم تو برانگیخت
بس خون که زمردمان فروریخت
چون شمع زبسکه سوختم دوش
پروانه بدامنم در آویخت
تا زلف تو شد کمند دلها
زنار برید و سبحه بگسیخت
پرویزن چرخ در فراقت
بس خاک بفرق عاشقان بیخت
نام تو شنیدم از لب غیر
این زهر که با شکر در آمیخت
تا مرغ دلم گرفت بالی
در زلف تو طرح آشیان ریخت
ای شیر خدا زسطوت هجر
آشفته بدرگه تو بگریخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گردون ز برای هر خردمند
صد شربت جان گزا در آمیخت
گیتی ز برای هر جوانمرد
هر زهر که داشت در قدح ریخت
از بهر هنر در این زمانه
[...]
این رنگ نگر که زلفش آمیخت
وین فتنه نگر که چشمش انگیخت
وین عشوهنگر که چشم او داد
دل برد و به جانم اندر آمیخت
بگریخت دلم ز تیر مژگانش
[...]
گوهر به میان زر برآمیخت
چون ریگ بر اهل ریگ میریخت
تا مهر رخ تو دل برانگیخت
بس چشمه ی خون ز دیدگان ریخت
گویی ز ازل خدای بی چون
با مهر تو خاک ما برانگیخت
عشق رخت ای نگار گلبوی
[...]
لیلی می گفت و اشک می ریخت
وز پنجه به فرق خاک می بیخت
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.