گنجور

 
عارف قزوینی

بی‌خبر از سر کوی تو سفر خواهم کرد

همه آفاق پر از فتنه و شر خواهم کرد

فتنهٔ چشم تو ای رهزن دل تا بسراست

هر کجا پای نهم فتنه و شر خواهم کرد

لذت وصل تو نابرده فراق آمده پیش

سود نابرده ز سرمایه ضرر خواهم کرد

گلهٔ زلف تو با روز سیه خواهم گفت

صبح محشر شب هجر تو سحر خواهم کرد

وقت پیدا اگر از دیدهٔ خون‌بار کنم

مشت خاکی ز غمِ یار به سر خواهم کرد

گفته بودم به ره عشق تو دل خوش دارم

به جهنم که نشد، کار دگر خواهم کرد

خلق گفتند که از کوچهٔ معشوق نرو

گر رود سر من از این کوچه گذر خواهم کرد

تیر مژگان تو روزی ز کمان گر گذرد

اولین بار منش سینه سپر خواهم کرد

گشت این شهرهٔ آفاق که عارف می‌گفت

همه آفاق ز جور تو خبر خواهم کرد

 
 
 
اوحدی

دل ببردی و یکی کار دگر خواهم کرد

چیست آن؟ جان به سر کار تو در خواهم کرد

دگری روی ز تیر تو اگر می‌پیچید

بمن انداز، که من دیده سپر خواهم کرد

خوبرویان همه گر در نظرم جمع شوند

[...]

جامی

نرگس آسا چو سر از خاک بدر خواهم کرد

بهر رندان قدح از کاسه سر خواهم کرد

تا وزد بر گل رخسار تو گه گه جان را

سوی تو همنفس باد سحر خواهم کرد

دیده از سوزن مژگان به رخت خواهم دوخت

[...]

سیدای نسفی

از سر کوی تو امروز سفر خواهم کرد

سود خود صرف به سودای دگر خواهم کرد

ابروی سیمبری مد نظر خواهم کرد

شکوه از زلف پریشان تو سر خواهم کرد

دامن خویش پر از خون جگر خواهم کرد

[...]

فروغی بسطامی

از بناگوش تو هر شب گله سر خواهم کرد

شب خود را به همین شیوه سحر خواهم کرد

مو به مو بندهٔ آن زلف سیه خواهم شد

سال ها خواجگی دور قمر خواهم کرد

با خم ابروی او نرد هوس خواهم باخت

[...]

وحدت کرمانشاهی

پیش تیر نگهش سینه سپر خواهم کرد

بهر ابروی کجش فکر دگر خواهم کرد

نکند گر نظری بر دل سودازده‌ام

ملک دل را ز غمش زیر و زبر خواهم کرد

یا که دیوانه صفت گیرم از آن دلبر کام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه