گنجور

 
عارف قزوینی

از سر کوی تو یک چند سفر باید کرد

ز دل اندیشهٔ وصل تو به در باید کرد

ماه رخسار تو گر سر زند از عقرب زلف

صنما گردش یک دور قمر باید کرد

در ره عشق بتان دست ز جان باید شست

طی این وادی پر خوف و خطر باید کرد

بر سر کوه ز دست تو مکان باید جست

گریه از دست غمت تا به سحر باید کرد

پیش از آنی که جهان گِل نکند دیدهٔ من

مشت خاکی ز غم یار به سر باید کرد

در قمار ره عشقش سر و جان باید باخت

عمدا اندر سر این کار ضرر باید کرد

چشم مستش ز مژه تیر بر ابرو پیوست

ترک مست است و کماندار حذر باید کرد

عارفا گوشهٔ عزلت مده از کف که دگر

از همه خلق جهان صرف نظر باید کرد

 
 
 
اوحدی

عمر بگذشت، ز تقصیر حذر باید کرد

به در کعبهٔ اسلام گذر باید کرد

ناگزیرست در آن بادیه از خشک لبی

تکیه بر گریهٔ این دیدهٔ‌تر باید کرد

گرد ریگی که از آن زیر قدمها ریزد

[...]

صائب تبریزی

خویش را پیشتر از مرگ خبر باید کرد

در حضر فکر سرانجام سفر باید کرد

پیش ازان دم که شود تکمه پیراهن خاک

سر ازین خرقه نه توی بدر باید کرد

حاصل کار جهان غیر پشیمانی نیست

[...]

جویای تبریزی

پا ز سر در ره شوقش چو شرر باید کرد

خردهٔ جان به کف از خویش سفر باید کرد

این شکرخند کز ابنای زمان می بینی

لب خمیازهٔ شیر است حذر باید کرد

تا دل اهل بصیرت خورد از دیدنت آب

[...]

اقبال لاهوری

باز بر رفته و آینده نظر باید کرد

هله برخیز که اندیشه دگر باید کرد

عشق بر ناقهٔ ایام کشد محمل خویش

عاشقی؟ راحله از شام و سحر باید کرد

پیر ما گفت جهان بر روشی محکم نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه