به مرگ دوست مرا میل زندگانی نیست؟
ز عمر سیر شدم مرگ ناگهانی نیست؟
بقای خویش نخواهم از آنکه میدانم
که اعتماد بر این روزگار فانی نیست
خوشم که هیچکس از من دگر نشان ندهد
به کوی عشق نشان به ز بینشانی نیست
سیاه روی نداری شود که گر بروم
به بزم دوست به جز خجلت ارمغانی نیست
خزم به خرقهٔ پشمینِ خود که این گرمی
به خرقهٔ خز و در جامهٔ یمانی نیست
رهین منّت چشمم نه چشمهٔ حیوان
بگو به خضر که این وضع زندگانی نیست
سراغ وادی دیوانگان ز مجنون گیر
جنون عشق بود این شترچرانی نیست
به پرسش دل من آیی آن زمان که مرا
برای گفتن درد درون زبانی نیست
به زیر خرقه ز من مشتی استخوان مانده است
به جان دوست که در زیر جامه جانی نیست
تو شاهبازی و خواهی کنی سرافرازم
منم خجل که در این باغم آشیانی نیست
وحید عصر خودی عارفا بدان امروز
که از برای تو در زیر چرخ ثانی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به احساس بیرمق و ناامیدی خود از زندگی میپردازد. او از مرگ دوستی سخن میگوید که باعث شده میل به زندگی را از دست بدهد. در ادامه، به فانی بودن دنیا و بیثباتی آن اشاره میکند و از اینکه دیگران نمیتوانند جایگاه او را پر کنند، ابراز خوشحالی میکند. شاعر به بزم عشق و خجلتی که بر سر این موضوع دارد اشاره میکند و نشان میدهد که هرچند ظاهرش خوب نیست، اما درونش خالی از زندگی است. او به عشق دیوانهکننده اشاره کرده و میگوید که اگر نتواند از دردهای درونیاش سخن بگوید، زندگیاش بیمعناست. در نهایت، شاعر به حس ناامیدی و عدم آشیانی در زندگیاش اعتراف میکند و از خود به عنوان فردی ناتوان یاد میکند که در این دنیا جایی ندارد.
هوش مصنوعی: من دیگر به زندگی بیعلاقهام و با مرگ دوستم، برایم جذابیتی در ادامهی عمر نمانده است. به طوری که از زندگی خسته شدهام و مرگ ناگهانی برای من ترسناک نیست.
هوش مصنوعی: برای ماندن در این دنیا به چیزی وابسته نخواهم شد، چون میدانم اعتماد به این روزگار گذرا ناپایدار است.
هوش مصنوعی: من خوشحالم که هیچکس دیگر نشانی از من در مسیر عشق ندهد، چرا که بینشانی خود به اندازهی نشانی اهمیت دارد.
هوش مصنوعی: اگر چهرهای زشت و نازیبا داشته باشم، وقتی به محفل دوست بروم، چیزی جز شرمندگی برایم نخواهد بود.
هوش مصنوعی: من در لباس پشمی خود به سرما و گرما توجه دارم، زیرا این گرما در لباسهای گرانبهایی مانند خز یا یمانی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من اسیر لطف و نگاه چشمان تو هستم، نه چشمهٔ آب حیات. به خضر بگو که این گونه زندگی کردن نیست.
هوش مصنوعی: به دنبال مسیر دیوانگان برو و از مجنون عشق راه را بپرس؛ زیرا این کار از توان هر شترچرانی خارج است.
هوش مصنوعی: تو زمانی به سوالات دل من پاسخ میدهی که من دیگر زبانی برای بیان دردهایم نداشته باشم.
هوش مصنوعی: در زیر پوشش من فقط تکهای از استخوان باقی مانده است، و برای دوست، در زیر لباس، هیچ جانی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تو مثل شاهباز هستی و میخواهی بر قلهها پرواز کنی، اما من در این باغ، همچنان خجالتزدهام که جایی برای سکونت و آرامش ندارم.
هوش مصنوعی: در این روزها، بدانی که هیچ چیزی در این دنیای فانی و زیر آسمان برای تو ارزش ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا که هیچ نصیبی ز شادمانی نیست
بسی تفاوتم از مرگ و زندگانی نیست
بروزگار جوانی اگر ترا رنگیست
مرا بجز سیبی رنگی از جوانی نیست
ز من فلک عوض عشوه عمر می خواهد
[...]
خوش است عمر دریغا که جاودانی نیست
پس اعتماد بر این پنج روز فانی نیست
درخت قد صنوبر خرام انسان را
مدام رونق نوباوهٔ جوانی نیست
گلیست خرم و خندان و تازه و خوشبوی
[...]
اگرچه یار مرا هیچ مهربانی نیست
ورا چو من به جهان هیچ بنده جانی نیست
فدای جان عزیزش هزار جان و جهان
مرا مودّت و عشق رخش نهانی نیست
یقین که در دل تو نیست مهربانی نیز
[...]
بقای عمر در این خاکدان فانی نیست
جهان پر از غم و امید شادمانی نیست
گل مراد از این آب و گل چه میجوئی
که در ریاض جهان بوی کامرانی نیست
برای صحبت یاران مهربان کریم
[...]
کدام زخم که بر من ز دلستانی نیست
کدام خاک کش از خون ما نشانی نیست
بخوشدلی نه که خاموشم از تو چون صورت
هزار غم ز تو دارم مرا زبانی نیست
مراست جانی و خواهم به پات افشاندن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.