ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا
وی کرده دست عشق تو زیر و زبر مرا
از پای تا به سر همه عشقت شدم چنانک
در زیر پای عشق تو گم گشت سر مرا
گر بیتو خواب و خورد نباشد مرا رواست
خود بیتو در چه خور بود خواب و خور مرا
عمری کمان صبر همی داشتم به زه
آخر به تیر غمزه فکندی سپر مرا
باری به عمرها خبری یابمی ز تو
چون نیست در هوای تو از خود خبر مرا
در خون من مشو که نیاری به دست باز
گر جویی از زمانه به خون جگر مرا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غم و درد ناشی از عشق صحبت میکند. او میگوید که عشق محبوبش تمام وجودش را فرا گرفته و حتی در زیر پای او گم شده است. او به شدت از بیخبری و دوری معشوق رنج میبرد و تصریح میکند که بدون او حتی خواب و خوراکش نیز معنا ندارد. شاعر از صبر طولانیاش سخن میگوید که به تیر غمزه محبوبش شکسته شده و حالا هیچ خبری از او ندارد. همچنین تأکید میکند که در دلش غم زیادی وجود دارد و نمیخواهد که دیگران از دردش باخبر شوند. در کل، تأثیر عمیق عشق و درد جدایی را به خوبی به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: ای عشق تو، غمهای تو در زندگیام تأثیر عمیق گذاشته و حال مرا آشفته کرده است.
هوش مصنوعی: از سر تا پا، همه وجودم را بخاطر عشق تو تسخیر کردهام، بهطوری که سرم در سایه عشق تو ناپدید شده است.
هوش مصنوعی: اگر بدون تو خواب و غذا برایم جایز نیست، خودت هم در absence من چه به خوردن و خوابیدن توجهی داری؟
هوش مصنوعی: مدت زیادی صبر و تحمل داشتم، اما در نهایت با یک نگاه معصومانهات همه دفاعم را شکستی و شکست را پذیرفتم.
هوش مصنوعی: باری به عمرها خبری از تو پیدا نخواهم کرد، چون در هوای تو از حال خودم بیخبرم.
هوش مصنوعی: به خودت زحمت نده که برای من کاری انجام دهی، چون نمیتوانی به من کمکی کنی. اگر در پی خوبیها هستی، میتوانی از درد و رنج من یاد کنی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا
گوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا
در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم
صفرا همی برآید از انده به سر مرا
گویم: چرا نشانهٔ تیر زمانه کرد
[...]
دیوانه کرد زلف تو در یک نظر مرا
فریاد ازان دو سلسله مشک تر مرا
سنگین دل تو سخت تر از سنگ مرمر است
کوه غم است بر دل ازان سنگ، مر مرا
دی غمزه تو کرد اشارت به سوی لب
[...]
ای سوخته ز آتش عشقت جگر مرا
وی برده درد عشق تو از خود بدر مرا
عشق تو چون قضای ازل خواهدم بکشت
معلوم شد ز عالم غیب این قدر مرا
عمرم گذشت و از تو خبر هم نیافتم
[...]
آن چشم نرگس به سر آن پسر مرا
چون لاله ساخت غرقه به خون جگر مرا
نیک و بدی چو هست به تقدیر چون کنم
زاهد رسید هم زقضا این قدر مرا
دردی است در دلم که مداوا لبان اوست
[...]
بر قول مدعی مکش ای فتنهگر مرا
گر میکشی بکش به گناه دگر مرا
پیشت به قدر غیر مرا اعتبار نیست
بی اعتبار کرده فلک اینقَدَر مرا
شوقم چنان فزود که هرگه نهان شوی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.