گنجور

 
وحشی بافقی

بر قول مدعی مکش ای فتنه‌گر مرا

گر می‌کشی بکش به گناه دگر مرا

پیشت به قدر غیر مرا اعتبار نیست

بی اعتبار کرده فلک این‌قَدَر مرا

شوقم چنان فزود که هرگه نهان شوی

باید دوید بر سر صد رهگذر مرا

برگردنم ز تیغ تو صد بار منت است

زیرا که وارهاند ز صد دردسر مرا

وحشی صفت ز عیب کسان دیده بسته‌ام

ای عیبجو برو که بس است این هنر مرا

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل ۱۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
ناصرخسرو

آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا

گوئی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا

در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم

صفرا همی برآید از انده به سر مرا

گویم: چرا نشانهٔ تیر زمانه کرد

[...]

انوری

ای کرده در جهان غم عشقت سمر مرا

وی کرده دست عشق تو زیر و زبر مرا

از پای تا به سر همه عشقت شدم چنانک

در زیر پای عشق تو گم گشت سر مرا

گر بی‌تو خواب و خورد نباشد مرا رواست

[...]

امیرخسرو دهلوی

دیوانه کرد زلف تو در یک نظر مرا

فریاد ازان دو سلسله مشک تر مرا

سنگین دل تو سخت تر از سنگ مرمر است

کوه غم است بر دل ازان سنگ، مر مرا

دی غمزه تو کرد اشارت به سوی لب

[...]

حسین خوارزمی

ای سوخته ز آتش عشقت جگر مرا

وی برده درد عشق تو از خود بدر مرا

عشق تو چون قضای ازل خواهدم بکشت

معلوم شد ز عالم غیب این قدر مرا

عمرم گذشت و از تو خبر هم نیافتم

[...]

صوفی محمد هروی

آن چشم نرگس به سر آن پسر مرا

چون لاله ساخت غرقه به خون جگر مرا

نیک و بدی چو هست به تقدیر چون کنم

زاهد رسید هم زقضا این قدر مرا

دردی است در دلم که مداوا لبان اوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه