گنجور

 
انوری

ای روی تو آیت نکویی

حسن تو کمال خوبرویی

راتب شده عالم کهن را

هردم ز تو فتنه‌ای به نویی

معروف لبت به تنگ‌باری

چونان که دلت به تنگ‌خویی

بردی دل و در کمین جانی

یارب تو از این همه چه جویی

گویی شب وصل با تو گویم

الحق تو کنی خود آنچه گویی

در کوی غمت به جان رسیدم

گفتم تو کجا و در چه کویی

گفتا بدو روزه غیبت آخر

تا چند ز یک سخن که گویی

من هم به جوار زلف آنم

کز عشوه تو در جوال اویی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مجیرالدین بیلقانی

جانا همه آیت نکویی

در شأن تو آمده ست گویی

یک گل چو رخت به دست ناید

گر در چمن جهان بجویی

عطار

چون روی بود بدان نکویی

نازش برود به هرچه گویی

رویی که ز شرم او درافتاد

خورشید فلک به زرد رویی

چون در خور او نمی‌توان شد

[...]

اثیر اخسیکتی

من تنگدل و تو تنگ خوئی

من خوب سخن، تو خوبروئی

با من بکن آن که لطف یزدان

با روی تو کرد، از نکوئی

برتنگ دلی من به بخشای

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اثیر اخسیکتی
عراقی

نه از تو به من رسید بویی

نه وصل توام نمود رویی

اندیشهٔ هجر دردناکت

آویخته جان من به مویی

سودای تو در دلم فکنده

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه