گنجور

 
عراقی

نه از تو به من رسید بویی

نه وصل توام نمود رویی

اندیشهٔ هجر دردناکت

آویخته جان من به مویی

سودای تو در دلم فکنده

هر لحظه به تازه جست و جویی

با آنکه ز گلشن وصالت

دانم نرسد به بنده بویی

لیکن شده‌ام به آرزو شاد

مزار تو، کم ز آرزویی

سودای محال در دماغم

افگنده به هرزه های و هویی

داده سر خویش را عراقی

زیر خم زلف تو چو گویی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

ای روی تو آیت نکویی

حسن تو کمال خوبرویی

راتب شده عالم کهن را

هردم ز تو فتنه‌ای به نویی

معروف لبت به تنگ‌باری

[...]

مجیرالدین بیلقانی

جانا همه آیت نکویی

در شأن تو آمده ست گویی

یک گل چو رخت به دست ناید

گر در چمن جهان بجویی

عطار

چون روی بود بدان نکویی

نازش برود به هرچه گویی

رویی که ز شرم او درافتاد

خورشید فلک به زرد رویی

چون در خور او نمی‌توان شد

[...]

اثیر اخسیکتی

من تنگدل و تو تنگ خوئی

من خوب سخن، تو خوبروئی

با من بکن آن که لطف یزدان

با روی تو کرد، از نکوئی

برتنگ دلی من به بخشای

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اثیر اخسیکتی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه