گنجور

 
انوری

دوش تا صبح یار در بر بود

غم هجران چو حلقه بر در بود

دست من بود و گردنش همه شب

دی همه روز اگرچه بر سر بود

با بر همچو سیم سادهٔ او

کارم از عشق چون زربر بود

گرچه شبهای وصل بود خوشم

شب دوشین ز شکل دیگر بود

یا من از عشق زارتر بودم

یا ز هر شب رخش نکوتر بود

کس نداند که آن چه طالع بود

من ندانم که آن چه اختر بود

از فلک تا که صبح روی نمود

انوری با فلک برابر بود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

معجزی خود ز معجز ادبار

نزد هر زیرکی کم از خر بود

خود همه کس برو همی خندید

زان که عقلش ز جهل کمتر بود

زین چنین کون دریده مادر و زن

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
ظهیر فاریابی

خود بر این کار تو مقرر بود

بنده را خود هزینه در سر بود

اوحدی

دوشم از وصل کار چون زر بود

تا به روز آن نگار در بر بود

جام در دست و یار در پهلو

عشق در جان و شور در سر بود

گل و شکر بهم فرو کرده

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه