گنجور

 
اوحدی

دوشم از وصل کار چون زر بود

تا به روز آن نگار در بر بود

جام در دست و یار در پهلو

عشق در جان و شور در سر بود

گل و شکر بهم فرو کرده

وز دگر چیزها که در خور بود

با چنان رخ ز گل که گوید باز؟

با چنان لب چه جای شکر بود؟

زلف مشکین بر آتش رخ او

خوشتر از صد هزار عنبر بود

من و دلدار و مطربی سه به سه

چارمی حارسی که بردر بود

شب کوتاه روز ما بر کرد

ور نه بس کار ها میسر بود

مطرب از شعرها که میپرداخت

سخن اوحدی عجب تر بود

گر چه عیسی دمی نمود او نیز

نیم شب در میانه سر خر بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

معجزی خود ز معجز ادبار

نزد هر زیرکی کم از خر بود

خود همه کس برو همی خندید

زان که عقلش ز جهل کمتر بود

زین چنین کون دریده مادر و زن

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
انوری

دوش تا صبح یار در بر بود

غم هجران چو حلقه بر در بود

دست من بود و گردنش همه شب

دی همه روز اگرچه بر سر بود

با بر همچو سیم سادهٔ او

[...]

ظهیر فاریابی

خود بر این کار تو مقرر بود

بنده را خود هزینه در سر بود

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه