گنجور

 
انوری

ای دلبر عیار ترا یار توان بود

غمهای ترا با تو خریدار توان بود

با داغ تو تن در ستم چرخ توان داد

با یاد تو اندر دهن مار توان بود

بر بوی گل وصل تو سالی نه که عمری

از دست گل وصل تو پر خار توان بود

در آرزوی شکر و بادام تو صد سال

بر بستر تیمار تو بیمار توان بود

صد شب به تمنای وصال تو چو نرگس

بی‌نرگس بیمار تو بیدار توان بود

آنجا که مراد تو به جان کرد اشارت

با خصم تو در کشتن خود یار توان بود

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
قاسم انوار

گر با تو دمی محرم اسرار توان بود

بر ملک و ملک فایض انوار توان بود

با ابروی تو محرم محراب توان شد

با چشم خوشت ساکن خمار توان بود

با روی تو برمذهب اسلام توان زیست

[...]

فیض کاشانی

چون غم غم عشق تو بود زار توان بود

چون عز همه عزّ تو بود خوار توان بود

بازار جهان را چو غمت نیست متاعی

هرچند فروشند خریدار توان بود

گر عافیت اینست که این پنجه آن راست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه