آن روزگار کو که مرا یار یار بود
من بر کنار از غم و او در کنار بود
روزم به آخر آمد و روزی نزاد نیز
زان گونه روزگار که آن روزگار بود
امروز نیست هیچ امیدم به کار خویش
بدرود دی که کار من امیدوار بود
دایم شمار وصل همی برگرفت دل
این هجر بیشمار کجا در شمار بود
با روی چون نگار نگارم هزار شب
کارم ز خرمی و خوشی چون نگار بود
واکنون هزاربار شبی با دریغ و درد
گویم که یارب آن چه نشاط و چه کار بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به یاد روزهای خوشی اشاره دارد که شاعر در کنار یار خود زندگی میکرده و از غم دور بوده است. او بیان میکند که آن دوران خوش دیگر نیست و اکنون امیدی به آینده ندارد. شاعر در حسرت وصل با یار خود، به تعداد شبهای پر از درد و ناراحتی که بدون او سپری کرده مینگرد. او از زیباییهای گذشته و شادیهایی که با یار داشته سخن میگوید و در حال حاضر فقط حسرت و غم را در زندگی خود حس میکند.
هوش مصنوعی: در آن زمانها که دوست من نزدیکم بود و همراهیام میکرد، من از غم و اندوه دور بودم و او نیز در کنارم بوده و در کنارم شادی و خوشحالی را تجربه میکرد.
هوش مصنوعی: روز من به انتها رسید و روزی هم متولد نشد، همانطور که آن زمان، روزگار سپری میشد.
هوش مصنوعی: امروز هیچ امیدی به کارهای خود ندارم؛ خداحافظ دیروز که به کارهایم امیدوار بودم.
هوش مصنوعی: دل همواره به یاد وصال است، اما در میان این هجران بیپایان، چگونه میتوان آن را در نظر گرفت؟
هوش مصنوعی: صورت زیبا و دلنشین تو شبهای زیادی مرا مشغول شادی و خوشی کرده است.
هوش مصنوعی: حالا هزار بار شب را با اندوه و درد میگذرانم و میگویم ای خدا، آن روزگاری که خوشی و فعالیت بود، کجا رفت؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از گلبن زمانه مرا بهره خار بود
وزجانم روزگار نصیبم خمار بود
اکنون چه راحتست درین دور زندگی
چون شد بهر زه آنچه ز عمر اختیار بود؟
از حادثات دهر و جفاهای روزگار
[...]
چون از ازل نصیبه ما عشق یار بود
در عاشقی مگو که مرا اختیار بود
هر دم جمال تازه نماید بعاشقان
زان رو که جلوه های رخش بیشمار بود
مست مدام جام وصال حبیب را
[...]
زین باغ بسکه بیثمری آشکاربود
دست دعای ما همه برگ چنار بود
دفدیم مغزل فلک و سحر بافیاش
یک رفت وآمد نفسش پود وتار بود
خلقی بهکارگاه جسد عرضه داد و رفت
[...]
تا دست شانه در شکن زلف یار بود
روزم ز رشگ تیره چو شبهای تار بود
گردیده سرخ هر مژه ما ز خون دل
پیوسته دست و دیده ما در نگار بود
وحشت تمام رفت ز یاد غزالها
[...]
امشب که دل در آتش آن گلعذار بود
هر موی بر تنم رگ ابر بهار بود
غافل نمود چهره و دیدار، رو نداد
چشمی که داشتم به ره انتظار بود
محرومی وصال همین در فراق نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۷ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.