زین باغ بسکه بیثمری آشکاربود
دست دعای ما همه برگ چنار بود
دفدیم مغزل فلک و سحر بافیاش
یک رفت وآمد نفسش پود وتار بود
خلقی بهکارگاه جسد عرضه داد و رفت
ما و منی که دود چراغ مزار بود
سیر بهار عمر نمودیم ازین چمن
با هر نفس وداع گلی یادگار بود
دلها سمومپرور افسون حیرتند
در زلف یار شانهٔ دندان مار بود
هرگل درتن بهار چمنساز حیرتیست
چشم که باز شد که نه با او دچار بود
ما غافلان تظلم حرمان کجا بریم
حسن آشکار و آینه در زنگبار بود
تکلیف هستیام همه خواب بهار داشت
دیوار اوفتاده به سر سایهوار بود
تنها نه من ز درد دل افتادهام به خاک
بر دوش کوه نیز همین شیشهبار بود
عجزم به ناله شور قیامت بلندکرد
بر خود نچیدنم علم کوهسار بود
جز کلفت نظر نشد از دهر آشکار
افشاندم این ورق همه خطها غبار بود
جیبم به چاک داد جنون شکفتگی
دلتنگیم چو غنچه عجب جامهوار بود
پر دور گردماند ز غیرت غبار من
دست بریدهٔ که به دامان یار بود
جهدی نکردم و به فسردن گذشت عمر
در پای همت آبلهام آ کار بود
بیدل به ما و تو چه رسد ناز آگهی
در عالمی که حسن هم آیینهدار بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و ناامیدی شاعر از زندگی و عشق میپردازد. شاعر از بیثمری و بیثمری دنیای خود سخن میگوید و میگوید که دعاها و آرزوهایش به نتیجه نرسیده است. او عمر خود را در گذر از بهار چمنها و جوانی تلف کرده و احساس میکند که زندگیاش مانند خواب است. دل او تحت تأثیر درد و سردرگمی قرار دارد و عشق او به صورت یک افسون و زهر در میآید. شاعر به ناکامی و حسرت خود اشاره میکند و میگوید که هیچکس به جز کلفت نظر نتوانسته او را درک کند. او ناامیدانه به دنبال تحقق عشق و حقیقت است، اما همچنان در حسرت و درد گرفتار است. به طور کلی، این شعر به توصیف حالات عاطفی و existential شاعر میپردازد.
هوش مصنوعی: از این باغ که ثمرهای ندارد، درخواست و دعای ما مانند برگهای چنار است که فقط درختی را پر کرده ولی نتیجهای به همراه ندارد.
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی میگویند که زندگی و زیباییهای آن مانند گلی است که در آسمان میروید و نفسهای ما مانند نخ و تارهای آن را به هم متصل میکند. این رفت و آمد نفسها نشاندهنده ارتباط عمیق و پیوندی است که میان موجودات و جادوی زندگی وجود دارد.
هوش مصنوعی: یک عده به کارگاه ساخت جسد (زندگی دنیوی) مشغول شدند و از آنجا رفتند، اما ما هنوز در حسرت و اندوهی هستیم که بهواسطه تلاشی که برای فهم و معنا داشتیم، بهوجود آمده است.
هوش مصنوعی: در این زندگی مثل یک بهار زیباییها و لحظات خوش را تجربه کردیم و هر دم که گذشت، یکی از این لحظات را وداع گفتیم، مانند یادگاری از گلهایی که در چمنزار بودند.
هوش مصنوعی: دلها پر از سمی هستند که ناشی از جذابیت زلف محبوب است و شانهی موهای او همچون دندانهای ماری خطرناک و فریبنده است.
هوش مصنوعی: هر گلی که در بهار به شکوفه میرسد، حاکی از شگفتی و زیبایی است. انگار چشمی باز شده و به تماشای آن منظر دلانگیز مشغول است، در حالی که خود را در پیچیدگیهای آن نمیبیند و در این شگفتی غرق است.
هوش مصنوعی: ما غافلین از ستم و بیعدالتی کجا میتوانیم برویم، در حالی که زیباییهای آشکار و حقیقت مانند آینه در دنیای زنگبار است.
هوش مصنوعی: زندگیام به حالت خواب و آرامش بهاری شبیه بود، اما سایهای بر سرم سنگینی میکرد که مثل دیواری افتاده است.
هوش مصنوعی: تنها من نیستم که به خاطر درد دل به زمین افتادهام؛ حتی کوهها نیز باران اشک دارند.
هوش مصنوعی: حس ناتوانی من به قدری عمیق است که صدای نالهام مانند هیاهوی قیامت به گوش میرسد و این ناتوانی، همانند کوهی است که بر دوش خود بار سنگینی را تحمل میکند و نمیتواند آن را از خود دور کند.
هوش مصنوعی: تنها خدمتی که از دنیاست دیده نمیشود، من این ورق را افشاندهام و همه نوشتهها فقط محو و بیخود بودند.
هوش مصنوعی: جنون و دیوانگی باعث شد که جیبم پاره شود و دلتنگیام مانند غنچهای شکوفا گردد. جالب است که این احساسات به شکلی شگفتانگیز و زیبا مانند لباس روی تنم قرار گرفتهاند.
هوش مصنوعی: دور شدن از غیرت و جوانمردی باعث میشود که دستِ بریدهای که به دامان محبوب آویخته شده، همچنان از یاد نرود. این تصویر به ما یادآوری میکند که حتی در شرایط سخت و چالشهای زندگی، محبت و وفاداری نسبت به محبوب اصلی ارزشمند است.
هوش مصنوعی: من تلاشی نکردم و عمرم بیهدف سپری شد، در حالی که تلاش برای رسیدن به اهدافم تنها زخمهایی به من زد.
هوش مصنوعی: اگر به ما و تو چه ارتباطی دارد، اگر در جهانی که زیبایی خود را به آینه نشان میدهد، ناز و نازکدلی جایگاهی ندارد؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن روزگار کو که مرا یار یار بود
من بر کنار از غم و او در کنار بود
روزم به آخر آمد و روزی نزاد نیز
زان گونه روزگار که آن روزگار بود
امروز نیست هیچ امیدم به کار خویش
[...]
از گلبن زمانه مرا بهره خار بود
وزجانم روزگار نصیبم خمار بود
اکنون چه راحتست درین دور زندگی
چون شد بهر زه آنچه ز عمر اختیار بود؟
از حادثات دهر و جفاهای روزگار
[...]
چون از ازل نصیبه ما عشق یار بود
در عاشقی مگو که مرا اختیار بود
هر دم جمال تازه نماید بعاشقان
زان رو که جلوه های رخش بیشمار بود
مست مدام جام وصال حبیب را
[...]
تا دست شانه در شکن زلف یار بود
روزم ز رشگ تیره چو شبهای تار بود
گردیده سرخ هر مژه ما ز خون دل
پیوسته دست و دیده ما در نگار بود
وحشت تمام رفت ز یاد غزالها
[...]
امشب که دل در آتش آن گلعذار بود
هر موی بر تنم رگ ابر بهار بود
غافل نمود چهره و دیدار، رو نداد
چشمی که داشتم به ره انتظار بود
محرومی وصال همین در فراق نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.